نام کتاب: زنان کوچک
جراحت پای خود را فراموش کرده بود. وقتی که هانا آمد، مگ بی‌درنگ از جا برخاست اما بلافاصله از شدت درد نشست. لوری بلافاصله متوجه شد که او نمی تواند پیاده به خانه باز گردد، از این رو گفت:
- الآن کالسکه پدربزرگم آمد، اجازه بدید شما رو با اون به خونه برسونم.
جو گفت:
- آیا شما می خواید الآن برید؟ شما که نمی خواید الآن به خونه برید؟
- بله الآن میرم. من همیشه زود میرم. لطفاً موافقت کنید همه تون رو به خونه برسونم.
دقایقی بعد، همه شان با کالسکه آقای لاورنس بسوی خانه حرکت کردند. آن دو خیلی از لوری تشکر کردند و به او شب بخیر گفتند و برای این که خواهران کوچکتر خود را از خواب بیدار نکنند به آهستگی به درون خانه رفتند ولی بلافاصله دو خواهر کوچک تر فریاد زدند:
- از مجلس مهمونی برامون تعریف کنید!
پس از آن که از مجلس میهمانی گفتند، خواهران کوچکتر به خواب رفتند. جو، پای مگ را شست و موی سر او را شانه زد. مگ گفت :
- براستی احساس شادی می کنم زیرا مدتی بود که به مهمونی نرفته بودم و از اونجا با کالسکه به خونه اومدم و حالا یک خدمتکار، موهام رو شونه می زنه.

صفحه 16 از 156