نام کتاب: زنان کوچک
فصل بیست و نهم

بازگشت به خانه

لوری و امی در کلیسائی در پاریس با یکدیگر پیمان زناشوئی بستند. آقای لاورنس پیر، از این که نوه اش با یکی از دختران همسایه ازدواج کرده بود، بسیار خوشحال بود. او همیشه آرزو داشت که هرچه زودتر لوری با یکی از دخترهای همسایه ازدواج کند. و اکنون آن دو نیز همین آرزو را داشتند. آقا و خانم مارچ، هیچ گونه مخالفتی نکردند زیرا می اندیشیدند بهتر است که امی و لوری تا در اروپا اقامت دارند ازدواج کنند و پس از آن، قبل از بازگشت به آمریکا، چند هفته ای را در آنجا بگذرانند. آنها دلشان نمی خواست چون مدت زیادی از مرگ بث نگذشته بود، در خانه شان جشن عروسی برگزار کنند.
روزی که آقای لاورنس و جوانها می آمدند، آقا و خانم مارچ برای پیشواز به ایستگاه رفتند و جو توی خانه ماند تا در تهیه غذا به هانا کمک کند. از در جلو ساختمان به بیرون نظری افکند و لوری را دید که مانند گذشته، شتابان از گذرگاه باغ می آمد. بسویش دوید و فریاد زد:
- لوری! لوری عزیز من!

صفحه 151 از 156