نام کتاب: زنان کوچک
نگهدار.»
و در پایان نامه، چند جمله اضافه کرده بود:
«لطفاً بطور مرتب برای امی نامه بنویس، او خیلی تنهاست و نامه های تو برایش شادی آفرین هستند.»
لوری با خود گفت:
- فورا می نویسم. دختر بیچاره! وقتی به خونه بره، متأسفانه خبرهای خوبی نمی شنوه.
چندین روز پس از رفتن لوری از نیس، خانم کارول و امی بسوی سوئیس حرکت کردند. امی و خانم کارول در «ویوی» بودند که خبر غم انگیز مرگ بث را شنیدند. لوری نیز که در لندن بود این خبر را شنید و تصمیم گرفت که بی درنگ به ویوی برود و از هیچ گونه کمکی به امی دریغ نکند. جو نوشته بود که نمی خواهد قبل از آن که کارها سامان یابد، امی به خانه بازگردد.
لوری، با محیط ویوی بخوبی آشنا بود. وقتی که کشتی به ساحل رسید، پیاده شد و در امتداد ساحل، شتابان بسوی هتلی که خانم کارول و امی در آن اقامت کرده بودند براه افتاد. او امی را در باغ قدیمی فرح‌انگیزی در کنار یک دریاچه زیبا پیدا کرد. وقتی امی، نگاهش به او افتاد از جا پرید و بسویش دوید و گفت:
- اوه لوری، لوری! خیلی خوشحالم که اومدی.
او گفت:
- نمی تونستم به دیدنت نیام. فقط آرزو می کردم بتونم چیزی بهت بگم که غم فقدان خواهر کوچک عزیزت رو تحمل کنی.

صفحه 146 از 156