امی گفت:
- پسر خوب! من نهایت سعی ام رو می کنم اگر تو هم سعی بکنی.
باهم دست دادند و لحظه ای بعد لوری رفت. امی اندیشید: «خیلی دلم براش تنگ میشه.»
- پسر خوب! من نهایت سعی ام رو می کنم اگر تو هم سعی بکنی.
باهم دست دادند و لحظه ای بعد لوری رفت. امی اندیشید: «خیلی دلم براش تنگ میشه.»