نام کتاب: زنان کوچک
پدربزرگش افزود:
- امروز صبح شنیدم که خانم کارول و امی مارچ تا چند روز دیگر از رم به نیس می روند. نیس برای گذراندن کریسمس، جای بسیار مناسبی است. آیا مایل هستی به آنجا بروی و به آنها ملحق شوی؟ می توانی به تنهائی به مسافرت کوتاهی بروی.
و بدین گونه در بعدازظهر یک روز کریسمس، لوری از انگلستان بسوی نیس حرکت کرد. جاده انگلستان - نیس وسیع بود با گلهای زیبا و درختان تنومند در دو طرف آن و در سوئی از آن، دریا دیده میشد.
***
لوری با پریشانی خاطر، در حال قدم زدن بود که در همین حال، صدائی او را به خود آورد که آن را بخوبی می شناخت:
- اوه لوری! واقعاً خودت هستی؟! پدربزرگت گفت که ممکنه به این جا بیای ولی ما فکر می کردیم که هرگز نمیای.
لوری که آثار خستگی در چهره اش و غم در چشمانش نمایان بود گفت:
- داشتم می گشتم و به خودم گفتم بهتره ایام کریسمس این جا باشم و الآن اینجام.
- حال پدربزرگت چطوره؟ کی آمده ای؟ کجا هستی؟
- حال پدربزرگم خوبه. دیشب اومدم و در شاوین هستم.
لوری که از سؤالات سریع و پی درپی امی می خندید افزود:
- دیشب به هتل شما آمدم ولی گفتن که تو و عمه ات بیرون رفتین. حالا بگو از خانواده چه خبر داری؟

صفحه 141 از 156