نام کتاب: زنان کوچک
فصل بیست و سوم

جو و لوری

در آخرین سال کالج، لوری بشدت درس می خواند و با نمره های عالی، فارغ التحصیل شد. وقتی آن روز بزرگ به پایان رسید، او و جو پیاده بسوی خانه براه افتادند. جو گفت:
- لوری! خیلی خوب از عهده کار برآمدی. تو باعث افتخار من هستی. حالا تصمیم داری چه کار کنی؟
لوری با لحنی سخن گفت که جو بی‌درنگ تشخیص داد لحظه ای که از آن می ترسیده و همیشه آرزو داشته به تأخیر بیفتد فرا رسیده است. او گفت:
- تصمیم من به تو بستگی داره جو! تو باید به حرفام گوش بدی. ما باید حرف بزنیم و هرچه زودتر این کار رو بکنیم برای هر دومون بهتره.
جو گفت:
- هر چی دلت میخواد بگو و من گوش میدم.
لوری گفت:
- تو حتما میدونی چی می خوام بگم. من از وقتی که تورو شناختم،

صفحه 130 از 156