- برام حرف بزن، شاید من بتونم کمکت کنم.
- «جو»ی عزیز، هیچ کس نمیتونه به من کمک کنه ولی این جا دراز بکش. آروم میشم و شاید بتونیم دوتائی بخوابیم.
لحظاتی بعد آنها به خواب رفتند و جو، صبح زود برخاست و بسرعت اندیشه ای به ذهنش راه یافت. او صبح آن روز به خانم مارچ گفت:
- مادر، من برای تغییر آب و هوا می خوام به مسافرت برم.
خانم مارچ با شگفتی به او نگریست و گفت:
- چرا جو؟ کجا میخوای بری؟
- من دلم می خواد بیشتر ببینم و بخونم و یاد بگیرم. و یک برنامه هم دارم. یادتون هست یکی از دوستاتون، خانم «کرک» که در نیویورک هتل داره براتون نوشت آیا کسی رو میشناسین که به بچه هاش درس بده و در کارهای خونه کمکش کنه؟ از شما میخوام به اون نامه بنویسید و آمادگی منو اعلام کنید.
خانم مارچ گفت:
- آیا به همین دلایل می خوای از خونه دور بشی؟
- نه مادر.
- آیا ممکنه دلایل دیگه تو بدونم؟
جو سر خود را بالا گرفت و بعد به زیر افکند و به آهستگی گفت :
- بله مادر! می ترسم که لوری منو بیش از حد دوست داشته باشه.
- پس اون قدر که او به تو اهمیت میده، بهش اهمیت نمیدی؟
- نه مادر. من اون پسرک عزیز رو مثل گذشته دوست دارم ولی نه اون طوری که او دلش می خواد.
- «جو»ی عزیز، هیچ کس نمیتونه به من کمک کنه ولی این جا دراز بکش. آروم میشم و شاید بتونیم دوتائی بخوابیم.
لحظاتی بعد آنها به خواب رفتند و جو، صبح زود برخاست و بسرعت اندیشه ای به ذهنش راه یافت. او صبح آن روز به خانم مارچ گفت:
- مادر، من برای تغییر آب و هوا می خوام به مسافرت برم.
خانم مارچ با شگفتی به او نگریست و گفت:
- چرا جو؟ کجا میخوای بری؟
- من دلم می خواد بیشتر ببینم و بخونم و یاد بگیرم. و یک برنامه هم دارم. یادتون هست یکی از دوستاتون، خانم «کرک» که در نیویورک هتل داره براتون نوشت آیا کسی رو میشناسین که به بچه هاش درس بده و در کارهای خونه کمکش کنه؟ از شما میخوام به اون نامه بنویسید و آمادگی منو اعلام کنید.
خانم مارچ گفت:
- آیا به همین دلایل می خوای از خونه دور بشی؟
- نه مادر.
- آیا ممکنه دلایل دیگه تو بدونم؟
جو سر خود را بالا گرفت و بعد به زیر افکند و به آهستگی گفت :
- بله مادر! می ترسم که لوری منو بیش از حد دوست داشته باشه.
- پس اون قدر که او به تو اهمیت میده، بهش اهمیت نمیدی؟
- نه مادر. من اون پسرک عزیز رو مثل گذشته دوست دارم ولی نه اون طوری که او دلش می خواد.