از دستش بر روی زمین افتاد و او در سکوت از پنجره به بیرون نگریست.
صدای گامهائی از زیر پنجره شنیده شد و آن گاه صدائی دیگر... صدای لوری بود... فریاد زد:
- همه چیز مرتبه؟ امشب میام!
بث لبخند زد و در حالی که صدای پا بتدریج کم می شد، دست تکان داد. سپس با لحنی آرام، مانند کسی که با خودش حرف می زند، گفت:
- چقدر نیرومند و خوب و شاد بود.
اندیشه ای به ذهن جو راه یافت: «بث، عاشق لوری است. این، علت غم و اندوه اوست. و مادر متوجه اون شده. لوری با خیلی از دخترها دوسته. او حتی با من هم دوسته و همین کارهاش، گاهی اوقات، روابط دوستی ما رو تیره و تار می کنه. البته من عاشقش نیستم ولی حالا که بث انقدر اونو دوست داره ، او هم باید بث رو دوست داشته باشه.»
آن شب، خواب به چشمان جو راه نمی یافت، اما لحظه ای که پلک چشمانش روی هم افتاد، صدای گریه بث را شنید. او کنار رختخواب بث رفت و پرسید:
- بث عزیز، چی شده؟
- گمان کردم خوابی.
- همون درد قدیمیه؟ همون که بعد از بیماری همیشه تورو ناراحت میکنه؟
بث کوشید از گریستن خودداری کند و در همان حال گفت:
- نه، این یک درد تازهست ولی من میتونم اونو تحمل کنم.
صدای گامهائی از زیر پنجره شنیده شد و آن گاه صدائی دیگر... صدای لوری بود... فریاد زد:
- همه چیز مرتبه؟ امشب میام!
بث لبخند زد و در حالی که صدای پا بتدریج کم می شد، دست تکان داد. سپس با لحنی آرام، مانند کسی که با خودش حرف می زند، گفت:
- چقدر نیرومند و خوب و شاد بود.
اندیشه ای به ذهن جو راه یافت: «بث، عاشق لوری است. این، علت غم و اندوه اوست. و مادر متوجه اون شده. لوری با خیلی از دخترها دوسته. او حتی با من هم دوسته و همین کارهاش، گاهی اوقات، روابط دوستی ما رو تیره و تار می کنه. البته من عاشقش نیستم ولی حالا که بث انقدر اونو دوست داره ، او هم باید بث رو دوست داشته باشه.»
آن شب، خواب به چشمان جو راه نمی یافت، اما لحظه ای که پلک چشمانش روی هم افتاد، صدای گریه بث را شنید. او کنار رختخواب بث رفت و پرسید:
- بث عزیز، چی شده؟
- گمان کردم خوابی.
- همون درد قدیمیه؟ همون که بعد از بیماری همیشه تورو ناراحت میکنه؟
بث کوشید از گریستن خودداری کند و در همان حال گفت:
- نه، این یک درد تازهست ولی من میتونم اونو تحمل کنم.