نام کتاب: زنان کوچک
خانم مارچ و جو در کنار هم نشسته بودند و خانم مارچ گفت:
- جو، من میخوام که درباره بث با تو حرف بزنم. من نگران او هستم.
جو گفت:
- چرا مادر؟ چی شده؟
- گمان می کنم از وقتی که بچه های مگ به دنیا آمده اند بطوری غیرعادی حالش بد شده. من نگران سلامتی او نیستم بلکه بیشتر به فکر وضع روحی اش هستم. من یقین دارم از چیزی ناراحته و دلم میخواد تو بدونی که اون موضوع چیه.
- مادر، چی باعث شده که شما همچین فکری بکنید؟
- او بیشتر اوقات، در گوشه ای تنها میشینه. دیگه مثل گذشته ها با من و پدرت حرف نمی زنه. پریروز که کنار بچه های مگ نشسته بود، دیدم داره گریه میکنه. مثل بث ما نیست. من نگرانم.
- آیا در این مورد از او چیزی پرسیدین؟
- من یکی دوبار همچین تصمیمی داشتم ولی بقدری غمگین بود که از تصمیم خود منصرف شدم، «جو»ی عزیز تو خیلی قوی هستی و میتونی کمک کنی. حالا سعی کن بدونی چه چیزی باعث ناراحتی بث شده. این کار رو می کنی؟
جو قول داد و چندین روز با دقت تمام، مراقب بث بود.
یک روز بعدازظهر او و بث در کنار هم نشسته بودند. جو مشغول نوشتن بود و بث کمی آن سوتر در کنار پنجره نشسته بود و کاری گلدوزی شده در دستانش بود اما انگشتهایش حرکت نمی کرد و دقایقی بعد، کار

صفحه 122 از 156