نام کتاب: زنان کوچک
امی گفت:
- آنی موفات چهار خدمتکار داره .
مگ گفت:
- خب، همسر او ثروتمنده و خونه بزرگی داره. این جا به خدمتکار احتیاجی نیست. احساس می کنم که من و جان توی این خونه، خوشبخت زندگی خواهیم کرد شاید خیلی خوشبخت تر از آنی و شوهرش که توی اون خونه بزرگ زندگی می کنن.
در همان هنگام لوری آمد و دقایقی بعد که دیگران رفتند، او و جو باهم به خانه بازگشتند. لوری گفت:
- شاید تو نفر بعدی باشی که ازدواج کنه.
جو فریاد زد:
- همچین حرفی نزن! هیچ کس منو دوست نداره و این خیلی خوبه، چون همیشه در یک خانواده باید دختری که ازدواج نکرده وجود داشته باشه.
لوری گفت:
- تو نمی خوای به کسی فرصت بدی .
و در لحظاتی که این سخن را می گفت، صورت آفتاب سوخته اش تیره تر می نمود. او افزود :
- تو دارای خصوصیتی هستید _ یا حداقل آرزو می کنم که باشی _ که اجازه نمیدی کسی به اون پی ببره.
جو گفت:
- من این طور چیزها رو دوست ندارم و بهشون فکر نمی کنم. از طرفی گمان می کنم خیلی غم انگیزه که خانواده ای به این نحو از هم پاشیده

صفحه 119 از 156