نام کتاب: زنان کوچک
که حق التحریر می گرفت، خیلی خوشحال می شد. جو اوقاتی را با بث می گذراند و از او پرستاری می کرد زیرا از هنگام بیماری، دیگر حال او چندان بهبود نیافته بود. بث گرچه دیگر بیمار نبود ولی توان و شادابی گذشته را نداشت با این حال همیشه امیدوار و خوشحال بود و به کارهائی که دوست داشت مشغول می شد و با همه، دوست و صمیمی بود.
لوری برای آن که پدربزرگش خوشحال شود به کالج رفت و در آنجا، ایام خوبی را سپری می کرد. او در آنجا، دوستان زیادی یافت و اغلب، دوستان خود را به خانه دعوت می کرد. پدربزرگ لوری، از این که نوه اش به سخنان او توجه کرده و ادامه تحصیل داده بود، خیلی خوشحال بود .
امی، بیشتر اوقات با مگ در مورد نویسندگان معروف و کتابهائی که خوانده بود به بحث و گفتگو می نشست و از اطلاعات او در مورد آثار نویسندگان استفاده می کرد. او دلش می خواست که خواهرش در نویسندگی بیشتر پیشرفت کند و روزی فرا‌رسد که کتابهایش، پی در پی چاپ شود و او به خواهر خود مباهات کند. او به مگ می گفت :
- مگ، نمیدونی چقدر دلم میخواد که کتاباتو توی ویترین کتابفروشی ها ببینم.
مگ، هرگاه که به سخنان امی در این مورد گوش فرامی‌داد، لبخندی می زد و می گفت:
- با علاقه ای که به داستان نویسی دارم و نیز آثار نویسندگان بزرگ رو زیاد میخونم یقیناً روزی فرا می رسه که به عنوان نویسنده طراز اول، در مجامع ادبی از آثار من گفتگو کنند. سرانجام جان بروک توانست خانه ای برای مگ تهیه کند. خانه ای بود بسیار کوچک با باغی نسبتا زیبا. باغ گرچه چندان زیبا نبود زیرا فقط در آن چمن کاشته بودند اما مگ بگونه ای به آن

صفحه 117 از 156