فصل نوزدهم
پایان سال
جو، پدرش را در حال استراحت دید و مادر و دو خواهر کوچکش نیز همان جا بودند. او گفت:
- اوه پدر، لطفاً فورا پائین بیا و اجازه نده جان بروک هر کاری دلش میخواد بکنه! انگار مگ هم به او علاقه داره. او حتی برای من هم آرزوی سعادت کرد. انگار از قبل، ماجرائی بوده.
آقا و خانم مارچ بی درنگ پی بردند چه اتفاقی افتاده است. آن دو به هم لبخند زدند و به طبقه پائین رفتند. جو در رختخواب خوابید و گریست ولی چند لحظه از گریستن خودداری کرد و خبرهای غم انگیز را به بث و امی داد. آن دو برخلاف انتظار جو نه تنها گریه نکردند بلکه چنین می نمود که کاملا خوشحال هستند زیرا جان بروک را دوست داشتند و هنگامی که فهمیدند او اکنون برادرشان است، خوشحال شدند. جو از آنها تقاضای هیچ کمکی نکرد و به اتاق کوچک خود در طبقه بالا رفت و شکلاتش را به موشی که با او مأنوس شده بود داد و گفت:
- هیچ کس نفهمید که امروز بعدازظهر در اتاق نشیمن چه گذشت.
پایان سال
جو، پدرش را در حال استراحت دید و مادر و دو خواهر کوچکش نیز همان جا بودند. او گفت:
- اوه پدر، لطفاً فورا پائین بیا و اجازه نده جان بروک هر کاری دلش میخواد بکنه! انگار مگ هم به او علاقه داره. او حتی برای من هم آرزوی سعادت کرد. انگار از قبل، ماجرائی بوده.
آقا و خانم مارچ بی درنگ پی بردند چه اتفاقی افتاده است. آن دو به هم لبخند زدند و به طبقه پائین رفتند. جو در رختخواب خوابید و گریست ولی چند لحظه از گریستن خودداری کرد و خبرهای غم انگیز را به بث و امی داد. آن دو برخلاف انتظار جو نه تنها گریه نکردند بلکه چنین می نمود که کاملا خوشحال هستند زیرا جان بروک را دوست داشتند و هنگامی که فهمیدند او اکنون برادرشان است، خوشحال شدند. جو از آنها تقاضای هیچ کمکی نکرد و به اتاق کوچک خود در طبقه بالا رفت و شکلاتش را به موشی که با او مأنوس شده بود داد و گفت:
- هیچ کس نفهمید که امروز بعدازظهر در اتاق نشیمن چه گذشت.