جوانی یا از شرم، سرخ میشی و گریه می کنی و آخرسر، درست مثل قهرمانان کتابهای داستان به عشق خود اعتراف می کنی.
مگ گفت:
- اونطور که تو فکر میکنی ضعیف و ابله نیستم. من کاملا میدونم چی می گم. برای اون برنامه دارم و تعجب نمی کنم.
جو پرسید:
- ممکنه به من بگی؟ مگ گفت:
- خب، اگر او حرفی بزنه _ اما همون طور که به تو گفتم فکر نمی کنم همچین کاری بکنه _ میگم از شما متشکرم آقای بروک. خیلی لطف دارید اما پدرم میگن که فعلا خیلی جوانم و نباید در این مورد فکر کنم و من کاملا با نظر او موافق هستم بنابراین دیگه چیزی نگید و بذارید مثل گذشته دوست باشیم.
جو گفت:
- من اصلا باور نمی کنم که تو همچین چیزی بگی و اگر هم بگی، یقین دارم که او حرفت رو باور نمیکنه. او همون کاری رو می کنه که عشاق، همیشه در کتابهای داستان می کنند و بعد برای این که احساساتش جریحه دار نشه، اعتراف میکنی که دوستش داری .
مگ گفت:
- ممکنه از کتاب داستانهائی که خوندهای، خیلی چیزها آموخته باشی اما درباره من و جان واقعاً اشتباه می کنی. من همین حرفهائی رو می گم که بهت گفتم. بعد از جا بلند میشم و بهش تعظیم می کنم و با
مگ گفت:
- اونطور که تو فکر میکنی ضعیف و ابله نیستم. من کاملا میدونم چی می گم. برای اون برنامه دارم و تعجب نمی کنم.
جو پرسید:
- ممکنه به من بگی؟ مگ گفت:
- خب، اگر او حرفی بزنه _ اما همون طور که به تو گفتم فکر نمی کنم همچین کاری بکنه _ میگم از شما متشکرم آقای بروک. خیلی لطف دارید اما پدرم میگن که فعلا خیلی جوانم و نباید در این مورد فکر کنم و من کاملا با نظر او موافق هستم بنابراین دیگه چیزی نگید و بذارید مثل گذشته دوست باشیم.
جو گفت:
- من اصلا باور نمی کنم که تو همچین چیزی بگی و اگر هم بگی، یقین دارم که او حرفت رو باور نمیکنه. او همون کاری رو می کنه که عشاق، همیشه در کتابهای داستان می کنند و بعد برای این که احساساتش جریحه دار نشه، اعتراف میکنی که دوستش داری .
مگ گفت:
- ممکنه از کتاب داستانهائی که خوندهای، خیلی چیزها آموخته باشی اما درباره من و جان واقعاً اشتباه می کنی. من همین حرفهائی رو می گم که بهت گفتم. بعد از جا بلند میشم و بهش تعظیم می کنم و با