نام کتاب: زن زیادی
صحبت های دو نفری و خنده های کوتاه شروع شد. کتاب دار برای این که شوخی خود را جبران کرده باشد با معلم شرعیات راجع به بیمه گرم گرفته بود و معلم تاریخ از صدی دو حق کارمندی صحبت می کرد و معلم شرعیات راجع به تکه زمینی که اخیرا در عباس آباد معامله کرده است برای پهلو دستی اش می گفت. و معلم فرانسه راجع به ترفیعات از ناظم چیزی می پرسید... فراش پیر آمده بود استکان ها را جمع می کرد که، در اتاق باز شد و در میان موجی از هیاهو و جنجال حیاط مدرسه که به درون آمد، مدیر مدرسه از پیش و دو نفر کیف به دست از عقب او وارد دفتر شدند.
بعضی ها به احترام برخاستند. دیگران سر جای خود تکانی خوردند و دوباره بی حرکت ماندند. مدیر مدرسه رفت پشت میز ناظم نشست و عینکش را گذاشت و آن دو نفر کیف به دست بساط خودشان را روی میز پهن کردند. مدیر با یکی یکی معلم ها احوال پرسی کرد. راجع به کلاس ها پرسید. از وضع حضور و غیاب بچه ها سوال کرد و اوراق که مرتب شد معلم ها را یک یک از روی صورتی که زیر دست داشت صدا می کرد و از شان امضا می گرفت و بازرس ها عکس دفترچه ی بیمه ی هر یک را با وضعی ناشیانه با قیافه ی صاحبش تطبیق می کردند با دقتی که در زندان نسبت به جانی ها می کنند و دفترچه را می دادند. وقتی نوبت به معلم نقاشی رسید و دفترچه ی بیمه ی «امراض و حوادث» او را به دستش دادند در او نه خیال تازه ای انگیخته شد و نه شادی و سروری به او دست داد. قیافه اش همان طور عبوس شد و اوراق نقاشی بچه

صفحه 56 از 161