نام کتاب: زن زیادی
مدرسه را با لباس شق و رق و معلم ها و ناظم و مدیر همان سال نشان می داد. پیش از همه معلم فرانسه وارد شد که پیر مرد کوتاه قد مرتبی بود و چوب کبریتی به ته سیگار خود فرو کرده بود، و آن را با سر انگشت دور از خود گرفته بود. مثل این که سیگار و دود آن نجس است یا میکروب دارد و باید از آن پرهیز کرد. و بعد معلم تاریخ وارد شد که کوتاه و خپله بود. گیوه به پا داشت و یخه اش چرک و نا مرتب بود و کراواتش مثل بند جامه لوله شده بود و زیر یخه ی کتش فرو رفته بود. بعد معلم جبر آمد که باریک و دراز بود و راه که می رفت لق لق می خورد و عینک داشت و سیگار گوشه ی لبش دود می کرد و از بس زرد بود آدم خیال می کرد سل دارد. بعد معلم شرعیات وارد شد که ته ریشی داشت و یخه اش باز بود و عینک کلفتی به چشم زده بود و مثل آخوندها غلیظ حرف می زد. و با یک یک همکارانش سلام و علیک کرد و صبحکم الله گفت. مثل یک گونی سنگین که به گوشه ای بیندازد همان دم در وا رفت. بعد کتابدار مدرسه آمد که ریزه بود و سر بی مویی داشت و به عجله راه می رفت و هر هر می خندید و به جای سلام، به هرکس که رو می کرد نیشش تا بناگوش باز می شد. و بعد هم چند نفر دیگر آمدند و دست آخر معلم نقاشی وارد شد که عبوس بود و انگار تازه از یک دعوا خلاص شده بود. یک دسته ی کلفت کاغذ نقاشی زیر بغل داشت و پای صندلی که رسید سیگارش را زیر پا له کرد و نشست. معلم ها تازه نشسته بودند که کتاب دار مدرسه شاد و شنگول، مثل کسی که مژده ی بزرگی آورده باشد، به

صفحه 51 از 161