معامله آب خشک کن، با بایگانی کل کشور، به صاحب خانه کرده بود، قبض سه ماه اجاره را بی این که پولی بدهد، گرفته بود. و سر سفره به خانم هدیه کرده بود و چون پانزده روز مرخصی اش داشت تمام می شد، سر همان سفره پیشنهاد کرده بود که چطور است از خواهرش دعوت کند که تابستان را به شمیران بیاید و باهم باشند. و خانم نزهت الدوله که راستش نمی دانست با این تنهایی بعدی چه بکند و از طرفی مهربانی های خواهر شوهر را فراموش نکرده بود، رضایت داد و از فردای مرخصی آقا، همه کارهای خانه به عهده خواهر شوهر بود. و خانم نزهت الدوله واقعاً یک پارچه عروس خانم بود. صبح تا شام وقتش را جلوی آینه، یا در حمام، یا پای میز غذا می گذراند. آرایشگرها و ماساژورها را با ماشین خانم به خانه می آوردند که به دستور آن ها روزی سه ساعت گوشت خام و گوجه فرنگی روی صورتش می گذاشت و اصلا از خانه بیرون نمی رفت و گوشش به صدای قشنگ خواهر شوهرش عادت کرده بود که می رفت و می آمد و می گفت:
«به به چه پوستی! چه طراوتی! خوش به حال برادرم!»
و روزی صد بار و هزار بار. و خانم نزهت الدوله راستی جوان شده بود! شوهر جوان،
«به به چه پوستی! چه طراوتی! خوش به حال برادرم!»
و روزی صد بار و هزار بار. و خانم نزهت الدوله راستی جوان شده بود! شوهر جوان،