نام کتاب: زن زیادی
اغلب در خانه شوهر خواهرش که با وجود تغییر زمانه هنوز وزیر مانده بود قرار ملاقات می گذاشتند و گفت و شنید ها همه رسمی بود و حساب شده و هر چیز به جای خود. تا این که قرار شد رییس ایل، یک روز با خواهرش که تازه از ایل آمده بود بیایند و بنشینند و در حضور وزیر و زنش بله بری ها را بکنند و سرانجامی به کارها بدهند. همین کار را هم کردند و وقتی گفت و گو ها تمام شد و دیگر لازم نبود که به خانم نزهت الدوله، از حضور در مجلس، شرمی دست بدهد، خانم هم تشریف آوردند و مجلس خودمانی شد.
خواهر رییس ایل، زنی بود بسیار زیبا، با چشمانی آبی و موهای بور. قد بلندی داشت و جوان هم بود و تا خانم نزهت الدوله آمد از او به عنوان خواهر شوهر آینده حسادتی یا کینه ای به دل بگیرد، شیفته محبت های عجیب و غریب او شد که چایی اش را شیرین کرد، میوه جلویش گرفت و راجع به فر موهایش که چه قدر قشنگ بود، حرف زد و از خیاطی که پیراهن به آن زیبایی را برایش دوخته بود، نشانی گرفت. و خلاصه خانم نزهت الدوله، از این همه محبت، مات و مبهوت ماند. این قضیه در آخر بهار بود

صفحه 39 از 161