باری، به همه شب نشینی ها می رفت؛ مهمانی های خصوصی می داد؛ روزهای تعطیل، دوستانش را با ماشین های وزارتی پدرش به گردش می برد و با مهری که از شوهر سابقش گرفته بود؛ آن قدر پول داشت که در هر فصل بیست و یک دست لباس بدوزد و هفته ای یک جفت کفش بخرد. و اصلا به عدد بیست و یک عقیده پیدا کرده بود. این هم خودش یکی از تجربیات نه سال شوهرداری او بود. روز بیست و یکم ماه بود که شوهر کرده بود و در همچین روزی طلاق گرفته بود و نیز در همچین روزی با شوهر دومش آشنا شد. شوهر دوم خانم نزهت الدوله، یک افسر رشید و چشم آبی بود که نوارهای منگوله دار فرماندهی می بست و تازه از ماموریت جنوب برگشته بود و صورتی آفتاب سوخته داشت و سال دیگر سرگرد می شد. گرچه وضع خانوادگی مرتب و آبرومندی نداشت اما خانم نزهت الدوله از همان شب اول که او را در شب نشینی باشگاه افسران دیده بود تصمیم خودش را گرفته بود. اقوام و خویشان، با چنین ازدواجی مخالف بودند. اما پدر که آخرهای عمرش بود و می دانست که پس از مرگ یک وزیر، دخترهایش در خانه خواهند پوسید مخفیانه بساط عقد را راه انداخت و قرار