نام کتاب: زن زیادی
همه این که هر وقت پا از خانه بیرون می گذاشت، هزاران شاکی، با عریضه های طاق و جفت، سر راهش سبز می شدند و حوصله اش را سر می بردند و برای او که اصلا کاری به این کارها نداشت، این یکی دیگر خیلی تحمل ناپذیر می نمود. ولی خانم نزهت الدوله باز هم صبر کرد. درست است که پدرش را با کاغذهای خودش کاس کرده بود تا شاید حکم انتقال شوهرش را بگیرد، ولی پدرش رسما برایش نوشته بود که یک کاسه شدن املاک مازندران خیلی مهم تر از زندگی خانوادگی اوست. خودش این را فهمیده بود. این بود که صبر می کرد و تازه داشت تهران و اجتماعات اشرافی و مشغولیت ها و رفت و آمدهایش را فراموش می کرد که شوهرش به مرکز احضار شد. بدتر از همه اینکه می گفتند مغضوب شده. گرچه او ککش هم نمی گزید و کاری به این کارها نداشت و در خیال دیگری بود. پس از شش سال تنهایی و غربت، دوباره خودش را میان سر و همسر می دید و مجالس رسمی را، با وصف عصا قورت دادگی های شوهرش و چند تا قصه خنده داری که راجع

صفحه 30 از 161