نام کتاب: زن زیادی
بی شوهر می مونن. غرضم اینه که اگه یه جوون سر به زیر و پا به راه پیدا بشه، مبادا به این بهونه های تازه در اومده پشت پا به بخت دخترت بزنی!»
مریم خانم خودش را به عمقزی نزدیک کرد و به طوری که خواهرش هم بشنود، گفت:
«دومادی که این کور مفینه واسه دخترم پیدا کنه، لایق گیس خودشه. مگه چه گلی به سر خواهرم زده که...»
خاله خانم آب نباتی تبسمی کرد و برای این که موضوع را برگردانده باشد، رو به مادر شوهر خود گفت:
«خانم بزرگ دیدین گفتم یک من بادوم و فندق کمه؟ به زور اگه به هر کاسه ای یک دونه برسد.»
«ننه اسراف حرومه. فندق و بادوم سمنو، شیکم سیر کن که نیست. خدا نذرت رو قبول کنه. یه هل پوک هم که باشه اجرش رو داره...»
حرف بی بی زبیده تمام نشده بود که سکینه تق تق کنان از پله ها آمد پایین و در گوش مریم خانم چیزی گفت و تا مریم خانم آمد به خودش بجنبد یک زن باریک و دراز، با موهای جو گندمی که چادر نمازش را دور کمرش

صفحه 21 از 161