نام کتاب: زن زیادی
کرده بود باز قلبم گرفته. رنگ به صورتم نمانده بود. این قلب پدر سگ صاحاب داشت از کار می افتاد. پدر سوخته لگوری خیلی هم به حالم دل سوزوند. و با اون خیکش پا شد برام گل گاو زبون درست کرد. هیشکی هم بو نبرد. اما نمی دونم چرا دلم همین جور شور می زنه. می دونی که شوهر قرمساقم، صبح تا حالا رفته اون جا نه خبری نه اثری. دلم داره از حلقم بیرون میاد.»
«آخه دیگه چرا؟ بیا دو تا پک قلیون بکش حالت جا می آد.»
«واه، واه، با این قلبی که من دارم؟ پس می افتم عمقزی!»
«هان؟ چیه ننه جون؟»
«اگه یه چیزی ازت بپرسم بدت نمیاد؟»
«چرا بدم بیاد ننه جون؟»
«راستشو بگو ببینم عمقزی، توش چی چی ها ریخته بودی؟»
عمقزی لب از نی قلیان برداشت و چشمش را به چشم مریم خانم دوخت و پرسید:
«چطور مگه؟ آخه ننه اگه قرار باشه من بگم که احترام طلسم میره.»
«می دونی چیه عمقزی؟ آخه سه روز بعدش همه ماهی های آب انبارشون مردند.»
«خوب فدای سرت ننه. قضا و بلا بوده. به جون ماهی ها خورده.

صفحه 19 از 161