نام کتاب: زن زیادی
و مادرش فحش داده ام و اله و بله کرده ام. و همه اش دروغ! چه طور می توانستم بگویم هیچ خبری نشده و این پدر سوخته نکبتی، به همان آسانی که مرا گرفته، برم داشته آورده، در خانه پدرم سپرده و رفته؟ ولی دیگر کار از کار گذشته بود. مردکه ی نکبتی رفته بود که رفته بود. فردا هم رفته بود اداره برادرم و حالیش کرده بود که مرا طلاق داده، و عده ام که سرآمد بقیه مهرم را خواهد داد. و گفته بود یکی را بفرستید اسباب و اثاثیه فاطمه خانم را جمع کند و ببرد. می بینید؟ مادرم هم می دانست که همه قضایا زیر سر مادر و خواهرش است.
ولی آخر من چطور می توانستم باز هم توی خانه پدرم بمانم؟ چطور می توانستم؟ این دو روزی که در آن جا سر کردم، درست مثل اینکه توی زندان بودم. کاش توی زندان بودم. آن جا اقلا آدم از دیدن مادر و پدرش آب نمی شود. و توی زمین فرو نمی رود. از نگاه های زن برادرش این قدر خجالت نمی کشد. دیوارهای خانه مان را این قدر به آن ها مانوس بودم، انگار روی قلبم گذاشته بودند. انگار طاق اتاق را روی سرم گذاشته بودند. نه یک استکان آب لب زدم و نه یک لقمه غذا از گلویم پایین رفت. بی چاره مادرکم! اگر از غصه افلیج نشود ، هنر

صفحه 160 از 161