نام کتاب: زن زیادی
با این که آتش زیر پاتیل را کشیده بودند و دود و دمه تمام شده بود، همه عرق می ریختند و خودشان را با دستمال یا بادبزن باد می زدند و سکینه-کلفت خانه-ترق و توروق از پله ها بالا می رفت و پایین می آمد و چای و قلیان می آورد و بادبزن به دست زن ها می داد. بیست و چند نفری بودند. یک قلیان زیر لب عمقزی گل بته بود که میان مریم خانم و خواهرش پای پله مطبخ نشسته بود و دسته های چارقد ململش روی زانوهایش افتاده بود و یکی دیگر زیر لب بی بی زبیده؛ که مادر شوهر خاله خانم آب نباتی بود و کور بود و چشم های ماتش را به یک نقطه دوخته بود. عمقزی گل بته همان طور که دود قلیان را در می آورد؛ با خاله آب نباتی حرف می زد:
«دختر جون! صدبار بهت گفتم این دکتر مکترها رو ول کن! بیا پهلوی خودم تا سر چله آبستنت کنم!»
«عمقزی! من که حرفی ندارم. گفتی چله بری کن، کردم. گفتی تو مرده شور خونه از روی مرده بپر که پریدم و نصف گوشت تنم آب شد. خدا نصیب نکنه. هنوز یادش که می افتم تنم می لرزه. گفتی دوا به خورد شوهرت بده که دادم. خیال می کنی روزی چهل

صفحه 16 از 161