نام کتاب: زن زیادی
بودم. اما یک هفته که گذشت ، از بس اصرار کردم، راضی شد، دو هفته یکبار شب های جمعه به خانه پدرم برویم . برویم شام بخوریم و برای خوابیدن برگردیم. و بعد هم دو هفته یک بار را کردم هفته ای یک بار. اما باز هم روزها جرات نداشتم پا از خانه بیرون بگذارم. کاری هم نداشتم هفته ای یک مرتبه حمام که دیگر واجب بود. صبح ها خودش هرچه لازم بود ، می خرید و می داد و می رفت .
خرجمان سوا بود .برای خودمان جدا و برای مادر و خواهرش گوشت و سبزی و خرت و خورت جدا می خرید. می داد در خانه و می رفت . و من تا ظهر دلم به این خوش بود که دست خالی از در تو نمی آید . شب که می آمد ، سری به اتاق مادر و خواهرش می زد و احوالپرسی می کرد و گاهی اگر چای شان به راه بود یک فنجان چایی می خورد و بعد پیش من می آمد. بدی اش این بود که خانه مال خودشان بود یعنی مال مادر و خواهرش. و هفته دوم بود که مرا مجبور کردند ظرف های آن ها را هم بشویم. من به این هم رضایت دادم و اگر صدا از دیوار بلند شد ، از من هم بلند شد. ولی مگر جلوی زبانشان را می شد گرفت؟
وقتی شوهرم نبود ، هزار ایراد می گرفتند ، هزار کوفت و روفت می کردند .می آمدند

صفحه 154 از 161