دست بوس مادرش رفتم. خودش گفته بود که گله کنم چرا به عروسی مان نیامده است. من هم دست مادرش را که بوسیدم ، گله ام را کردم. واه، واه ، روز بد نبینید؛ هیچ خجالت نکشید و توی روی من تازه عروس و پسرش گفت :
«هیچ دلم نمی خواد روی عروسی رو که خودم سر عقدش نبوده ام ، ببینم. می فهمین؟ دیگه ماذون نیستی دست این زنیکه رو بگیری بیاری تو اتاق من .»
درست همین جور. الهی سرتخته مرده شور خانه بیفتد. می بینید؟ از همان شب اول ، کارم خراب بود . پیرسگ! ولی خودش آن قدر مهربانی کرد و آن قدر نازم را کشید که همه این ها را از دلم درآورد. آن شب هر جوری بود ، گذشت .اصلا شب ها هر جوری بود می گذشت. مهم روزها بود .روزها که شوهرم نبود و من با دو تا ارنعوت تنها می ماندم .شوهرم توی محضر کار می کرد. روزها ، تا ظهر که بر می گشت ، و عصرها تا غروب که به خانه می آمد ، من جهنمی داشتم. اصلا طرف اتاقشان هم نمی رفتم. تنهای تنها کارم را می کردم. و تا می توانستم از توی اتاق بیرون نمی رفتم . دو تا اتاق خودمان را مرتب می کردم. همه حیاط را جارو می زدم. ظرف ها را می شستم .
خودش قدغن کرده بود که پا به خانه خودمان هم نگذارم. و من احمق هم رضایت داده
«هیچ دلم نمی خواد روی عروسی رو که خودم سر عقدش نبوده ام ، ببینم. می فهمین؟ دیگه ماذون نیستی دست این زنیکه رو بگیری بیاری تو اتاق من .»
درست همین جور. الهی سرتخته مرده شور خانه بیفتد. می بینید؟ از همان شب اول ، کارم خراب بود . پیرسگ! ولی خودش آن قدر مهربانی کرد و آن قدر نازم را کشید که همه این ها را از دلم درآورد. آن شب هر جوری بود ، گذشت .اصلا شب ها هر جوری بود می گذشت. مهم روزها بود .روزها که شوهرم نبود و من با دو تا ارنعوت تنها می ماندم .شوهرم توی محضر کار می کرد. روزها ، تا ظهر که بر می گشت ، و عصرها تا غروب که به خانه می آمد ، من جهنمی داشتم. اصلا طرف اتاقشان هم نمی رفتم. تنهای تنها کارم را می کردم. و تا می توانستم از توی اتاق بیرون نمی رفتم . دو تا اتاق خودمان را مرتب می کردم. همه حیاط را جارو می زدم. ظرف ها را می شستم .
خودش قدغن کرده بود که پا به خانه خودمان هم نگذارم. و من احمق هم رضایت داده