تا در پاتیل را بگذارند و آتش زیر آن را بکشند و روی درش بریزند،... که ای داد بی داد یک مرتبه مریم خانم به صرافت افتاد که هنوز کسی را دنبال آشیخ عبدالله نفرستاده اند. فریادش از همان توی مطبخ بلند شد که:
«آهای عباس ذلیل شده! جای این همه عذاب دادن، بدو آشیخ عبدالله رو خبر کن بیاد. خونه ش رو بلدی؟»
و خاله خانم آب نباتی یک پنج قرانی دیگر از کیفش در آورد و از مطبخ رفت بیرون که کف دست عباس بگذارد و روانه اش کند. و حالا دیگر عرق از سر و روی فاطمه، دختر پا به بخت مریم خانم، راه افتاده بود و موقع دم کردن پاتیل رسیده بود. پاتیل را دم کردند و سر و روی دختر را خشک کردند و بعد دور تا دور مطبخ را جارویی زدند و خاکسترها و زغال های نیم سوز را زیر اجاق کردند و چند تا کناره گلیم آوردند و چهار طرف مطبخ را فرش کردند و دختر های بی شوهر را بیرون فرستادند و یک صندلی برای روضه خوان گذاشتند و پیر و پاتال ها و شوهر دار ها چادر سر کرده و مرتب آمدند و دور تا دور مطبخ به انتظار حدیث کسای آشیخ عبدالله نشستند.
«آهای عباس ذلیل شده! جای این همه عذاب دادن، بدو آشیخ عبدالله رو خبر کن بیاد. خونه ش رو بلدی؟»
و خاله خانم آب نباتی یک پنج قرانی دیگر از کیفش در آورد و از مطبخ رفت بیرون که کف دست عباس بگذارد و روانه اش کند. و حالا دیگر عرق از سر و روی فاطمه، دختر پا به بخت مریم خانم، راه افتاده بود و موقع دم کردن پاتیل رسیده بود. پاتیل را دم کردند و سر و روی دختر را خشک کردند و بعد دور تا دور مطبخ را جارویی زدند و خاکسترها و زغال های نیم سوز را زیر اجاق کردند و چند تا کناره گلیم آوردند و چهار طرف مطبخ را فرش کردند و دختر های بی شوهر را بیرون فرستادند و یک صندلی برای روضه خوان گذاشتند و پیر و پاتال ها و شوهر دار ها چادر سر کرده و مرتب آمدند و دور تا دور مطبخ به انتظار حدیث کسای آشیخ عبدالله نشستند.