دیدم دیگر نمیتوانم به خانه پدرم برگردم. با این آبروریزی! با این افتضاح! بعد از اینکه سی و چهار سال نانش را خورده ام و گوشه خانه اش نشسته ام! همینطور می رفتم و فکر می کردم. مگر آدم چرا دیوانه می شود؟ چرا خودش را توی آب انبار می اندازد؟ یا چرا تریاک می خورد؟ خدا آن روز نیاورد.
ولی نمی دانید دیشب و پریشب به من چه ها گذشت. داشتم خفه می شدم. هر شب ده بار آمدم توی حیاط ده بار رفتم روی پشت بام چه قدر گریه کردم؟ خدا می داند. ولی مگر راحت شدم !حتی گریه هم راحتم نکرد. آدم این حرف ها را برای که بگوید؟ این حرف ها را اگر آدم برای کسی نگوید، دلش می ترکد. چه طور می شود تحملش را کرد. که پس از سی و چهار سال ماندن در خانه پدر، سر چهل روز، آدم را دوباره برش گردانند. و باز بیخ ریش بابا ببندند؟ حالا که مردم این حرف ها را می زنند، چرا خودم نزنم؟ آن هم خدایا خودت شاهدی که من تقصیری نداشتم. آخر من چه تقصیری داشتم؟ حتی یک جفت جوراب بی قابلیت هم نخواستم که برایم بخرد. خود از خدا بی خبرش، از همه چیزم خبر داشت. می دانست چند سالم است. یک بار هم سر و رویم را دیده بود. پدرم برایش گفته بود یک بار دیدن حلال
ولی نمی دانید دیشب و پریشب به من چه ها گذشت. داشتم خفه می شدم. هر شب ده بار آمدم توی حیاط ده بار رفتم روی پشت بام چه قدر گریه کردم؟ خدا می داند. ولی مگر راحت شدم !حتی گریه هم راحتم نکرد. آدم این حرف ها را برای که بگوید؟ این حرف ها را اگر آدم برای کسی نگوید، دلش می ترکد. چه طور می شود تحملش را کرد. که پس از سی و چهار سال ماندن در خانه پدر، سر چهل روز، آدم را دوباره برش گردانند. و باز بیخ ریش بابا ببندند؟ حالا که مردم این حرف ها را می زنند، چرا خودم نزنم؟ آن هم خدایا خودت شاهدی که من تقصیری نداشتم. آخر من چه تقصیری داشتم؟ حتی یک جفت جوراب بی قابلیت هم نخواستم که برایم بخرد. خود از خدا بی خبرش، از همه چیزم خبر داشت. می دانست چند سالم است. یک بار هم سر و رویم را دیده بود. پدرم برایش گفته بود یک بار دیدن حلال