9
زن زیادی
... من دیگه چه طور می توانستم توی خانه پدرم بمانم؟ اصلا دیگر توی آن خانه که بودم انگار دیوارهایش را روی قلبم گذاشته اند. همین پریروز این اتفاق افتاد. ولی من مگر توانستم این دو شبه، یک دقیقه در خانه پدری سر کنم؟ خیال می کنید اصلا خواب به چشم هایم آمد؟ ابدا. تا صبح هی تو رخت خوابم غلت زدم و هی فکر کردم. انگار نه انگار که رخت خواب همیشگی ام بود. نه! درست مثل قبر بود. جان به سر شده بودم. تا صبح هی تویش جان کندم و هی فکر کردم. هزار خیال بد از کله ام گذشت. هزار خیال بد. رخت خواب همان رخت خوابی بود که سالها تویش خوابیده بودم. خانه هم همان خانه بود که هر روز توی مطبخش آشپزی می کرده بودم. هر بهار توی باغچه هایش لاله عباسی کاشته بودم؛ سر حوضش آن قدر ظرف شسته بودم؛ می دانستم پنجره راه آبش کی می گیرد و شیر آب انبارش را اگر طرف راست بپیچانی، آب هرز می رود. هیچ چیز فرق نکرده بود. اما من
زن زیادی
... من دیگه چه طور می توانستم توی خانه پدرم بمانم؟ اصلا دیگر توی آن خانه که بودم انگار دیوارهایش را روی قلبم گذاشته اند. همین پریروز این اتفاق افتاد. ولی من مگر توانستم این دو شبه، یک دقیقه در خانه پدری سر کنم؟ خیال می کنید اصلا خواب به چشم هایم آمد؟ ابدا. تا صبح هی تو رخت خوابم غلت زدم و هی فکر کردم. انگار نه انگار که رخت خواب همیشگی ام بود. نه! درست مثل قبر بود. جان به سر شده بودم. تا صبح هی تویش جان کندم و هی فکر کردم. هزار خیال بد از کله ام گذشت. هزار خیال بد. رخت خواب همان رخت خوابی بود که سالها تویش خوابیده بودم. خانه هم همان خانه بود که هر روز توی مطبخش آشپزی می کرده بودم. هر بهار توی باغچه هایش لاله عباسی کاشته بودم؛ سر حوضش آن قدر ظرف شسته بودم؛ می دانستم پنجره راه آبش کی می گیرد و شیر آب انبارش را اگر طرف راست بپیچانی، آب هرز می رود. هیچ چیز فرق نکرده بود. اما من