بودم. وجودم را خیلی وسیع تر، گسترده تر و جامع تر از ایام سلامتی ام می یافتم و از این همه شادی سرکیف بودم. با آن که سیگار زیاد می کشیدم، غذا هم خوب می خوردم. سه چهار روز درسم را تعطیل کردم و در خانه ماندم. هیچ کاری نمی کردم. یک جا می نشستم یا دراز می کشیدم، سیگار دود می کردم و به زنم ایراد می گرفتم و بیش از همه به گله ی جوجه ها ور می رفتم که حیاط کوچک اجاره ای مان را پر کرده بودند و به هر جا سر می کردند و با هر چیز ور می رفتند، حتی یکی شان توی مستراح افتاد و خفه شد و دل مان خیلی سوخت. اما جوجه خیلی زیاد بودند. نشاط و سرزندگی آن ها آن قدر مرا جلب کرده بود که تقریبا همه چیز را فراموش کرده بودم. نه تنها مرگ آن یکی را، حتی سرفه ها هم از یادم رفته بود.
عاقبت صبح یک روز شنبه بود که شال و کلاه کردیم و زنم دستم را گرفت و پیش دکتر برد. از پیش، خودش نشانی او را پیدا کرده بود و وقت هم گرفته بود و جای هیچ بهانه ای برای من نگذاشته بود. عکس سینه ام را درست مثل ورقه ی امتحان که به دست معلم باید داد، زیر بغل زده بودم و راه افتادیم. دیگر از آن غرور خبری نبود، فروتنی یک شاگرد مدرسه در رفتارم هویدا بود و چیزی هم از همان وحشت پیشین را با خود داشتم. وحشت از ورود به یک جای ناشناس. وحشتی که وقتی بچه بودم از ورود به جلسه ی امتحان در خودم حس می کردم. این بار از قبل می دانستم که باید قضایا را ساده گرفت. یا خواهد بود و یا نخواهد بود. و یا... اما بیش از این دور نمی رفتم. معرفی نامه دست زنم بود که دربان وارد اتاق مان کرد. اتاق انتظاری در کار نبود. یا چون ما وقت گرفته بودیم یک سره به اتاق دکتر راهنمایی شدیم. اتاق
عاقبت صبح یک روز شنبه بود که شال و کلاه کردیم و زنم دستم را گرفت و پیش دکتر برد. از پیش، خودش نشانی او را پیدا کرده بود و وقت هم گرفته بود و جای هیچ بهانه ای برای من نگذاشته بود. عکس سینه ام را درست مثل ورقه ی امتحان که به دست معلم باید داد، زیر بغل زده بودم و راه افتادیم. دیگر از آن غرور خبری نبود، فروتنی یک شاگرد مدرسه در رفتارم هویدا بود و چیزی هم از همان وحشت پیشین را با خود داشتم. وحشت از ورود به یک جای ناشناس. وحشتی که وقتی بچه بودم از ورود به جلسه ی امتحان در خودم حس می کردم. این بار از قبل می دانستم که باید قضایا را ساده گرفت. یا خواهد بود و یا نخواهد بود. و یا... اما بیش از این دور نمی رفتم. معرفی نامه دست زنم بود که دربان وارد اتاق مان کرد. اتاق انتظاری در کار نبود. یا چون ما وقت گرفته بودیم یک سره به اتاق دکتر راهنمایی شدیم. اتاق