، داستان خرابی سینه ام را برای شان می گفتم و طلب هم دردی می کردم، اسم همان دکتر را می آوردند. و هر بار که اسم او را از یک آشنای تازه می شنیدم هراسی بیش از پیش در دلم راه می یافت و از مراجعه به او فراری تر می شدم.
در این مدت هرگز به فکر سینه ام نبود. در کلاس و خانه و کوچه و بازار آن قدر سرفه می کردم تا از نفس می افتادم. از خرابی سینه ام داستان ها سر می دادم. و به محض این که سرفه ام بند می آمد سیگار آتش می زدم .حتی سر کلاس هم سیگار می کشیدم. و دل همه را به حال خود می سوزاندم، شاید هم دیگران را از خودم عصبانی می کردم. زنم هر جا نشسته بود، گریه کرده بود. از عکس سینه ام و از ناف ریه ام که تار شده است، درد دل کرده بود و گفته بود سل گرفته ام و دیگران را به گریه انداخته بود و چاره جویی کرده بود و من این ها را که شنیده بودم به وضعی شیطنت آمیز شاد شده بودم. و بعد که او دیده بود و فهمیده بود هنوز به دکتر مراجعه نکرده ام عصبانی شده بود و دو سه بار دعوا هم کرده بودیم. و من یک مرتبه ملتفت شدم که همه ی اقوام و خویشان او و خودم به جنب و جوش افتاده اند. مردها به احوال پرسی می آمدند، چاره جویی می کردند و تعجب می کردند که چرا به دکتر مراجعه نمی کنم. عمه خانم ها و پیرترها دواهای خانگی تجویز می کردند و از مقاربت منعم می داشتند. و چون خجالت می کشیدند مطلب را به صراحت بگویند، جان می کندند تا مقصود خودشان را بیان کنند. و پدرم بیست تا جوجه خریده بود و فرستاده بود که روزی دو تا بخورم. و همه ی این ها برای من سرگرمی تازه ای شده و بود. مرکز این همه دوندگی و جنب و جوش شده بودم. در خاطرهایی که مسلما فراموشم کرده بودند. دوباره جاگرفته
در این مدت هرگز به فکر سینه ام نبود. در کلاس و خانه و کوچه و بازار آن قدر سرفه می کردم تا از نفس می افتادم. از خرابی سینه ام داستان ها سر می دادم. و به محض این که سرفه ام بند می آمد سیگار آتش می زدم .حتی سر کلاس هم سیگار می کشیدم. و دل همه را به حال خود می سوزاندم، شاید هم دیگران را از خودم عصبانی می کردم. زنم هر جا نشسته بود، گریه کرده بود. از عکس سینه ام و از ناف ریه ام که تار شده است، درد دل کرده بود و گفته بود سل گرفته ام و دیگران را به گریه انداخته بود و چاره جویی کرده بود و من این ها را که شنیده بودم به وضعی شیطنت آمیز شاد شده بودم. و بعد که او دیده بود و فهمیده بود هنوز به دکتر مراجعه نکرده ام عصبانی شده بود و دو سه بار دعوا هم کرده بودیم. و من یک مرتبه ملتفت شدم که همه ی اقوام و خویشان او و خودم به جنب و جوش افتاده اند. مردها به احوال پرسی می آمدند، چاره جویی می کردند و تعجب می کردند که چرا به دکتر مراجعه نمی کنم. عمه خانم ها و پیرترها دواهای خانگی تجویز می کردند و از مقاربت منعم می داشتند. و چون خجالت می کشیدند مطلب را به صراحت بگویند، جان می کندند تا مقصود خودشان را بیان کنند. و پدرم بیست تا جوجه خریده بود و فرستاده بود که روزی دو تا بخورم. و همه ی این ها برای من سرگرمی تازه ای شده و بود. مرکز این همه دوندگی و جنب و جوش شده بودم. در خاطرهایی که مسلما فراموشم کرده بودند. دوباره جاگرفته