هم با او حرف نزنم. اما دکتر چیزی نوشت و پاکت کرد، گفت:
- دیگر از تخصص من خارج است. باید به دکتر متخصص رجوع کنید. و کاغذ را به دست زنم داد و افزود:
- این را برای معرفی تان نوشتم. دکتر مطمئنی است.
من سخت جا خوردم و تعجب کردم و زنم وحشت زده پرسید:
- چه طور آقای دکتر؟ یعنی راست راستی...؟
دکتر حرفش را برید و اطمینان داد که: «نه جانم چیزی که نیست. خودم هم می توانم معالجه اش کنم. اما بهتر است پیش متخصص ریه بروید.»
رنگ از روی زنم پریده بود که زیر بغلش را گرفتم تا برخاست. وقتی خواستم خداحافظی کنم جلو رفتم و دست دکتر را، که همان طور پشت میز نشسته بود، محکم فشردم و از ته دل تشکر کردم و وقتی از در بیرون آمدیم خودم را سرزنش می کردم که چرا آن قدر با دکتر بد تا کردهام و او را مرتب به قصاب ها تشبیه کرده ام.
درست یک هفته معرفی نامه ی دکتر را ته جیبم انداختم و هر بار که زنم می پرسید پیش دکتر رفته ای یا نه، می گفتم مطبش را پیدا نکردم یا رفتم و نبود و یا دروغ های دیگری می ساختم. سیگارم را باز هم زیادتر کرده بودم و سرفه هم چنان شدید و خراشنده بود و شب ها به ضرب بخور و لعاب بهدانه سینه ام را آرام می کردم و می خوابیدم، می ترسیدم پیش این دکتر تازه که نمی شناختمش بروم. به خصوص که درباره ی او تحقیقاتی هم کرده بودم و دانسته بودم که دکتر برجسته ای است و بیش تر دوستان و آشنایانم وقتی، با قیافه ای بی اعتنا
- دیگر از تخصص من خارج است. باید به دکتر متخصص رجوع کنید. و کاغذ را به دست زنم داد و افزود:
- این را برای معرفی تان نوشتم. دکتر مطمئنی است.
من سخت جا خوردم و تعجب کردم و زنم وحشت زده پرسید:
- چه طور آقای دکتر؟ یعنی راست راستی...؟
دکتر حرفش را برید و اطمینان داد که: «نه جانم چیزی که نیست. خودم هم می توانم معالجه اش کنم. اما بهتر است پیش متخصص ریه بروید.»
رنگ از روی زنم پریده بود که زیر بغلش را گرفتم تا برخاست. وقتی خواستم خداحافظی کنم جلو رفتم و دست دکتر را، که همان طور پشت میز نشسته بود، محکم فشردم و از ته دل تشکر کردم و وقتی از در بیرون آمدیم خودم را سرزنش می کردم که چرا آن قدر با دکتر بد تا کردهام و او را مرتب به قصاب ها تشبیه کرده ام.
درست یک هفته معرفی نامه ی دکتر را ته جیبم انداختم و هر بار که زنم می پرسید پیش دکتر رفته ای یا نه، می گفتم مطبش را پیدا نکردم یا رفتم و نبود و یا دروغ های دیگری می ساختم. سیگارم را باز هم زیادتر کرده بودم و سرفه هم چنان شدید و خراشنده بود و شب ها به ضرب بخور و لعاب بهدانه سینه ام را آرام می کردم و می خوابیدم، می ترسیدم پیش این دکتر تازه که نمی شناختمش بروم. به خصوص که درباره ی او تحقیقاتی هم کرده بودم و دانسته بودم که دکتر برجسته ای است و بیش تر دوستان و آشنایانم وقتی، با قیافه ای بی اعتنا