نام کتاب: زن زیادی
می بینی؟ می بینی پاهاشونو چه محکم ور می دارن؟ آره؟ تو چی می گی؟ تو، تو که داری از سرما زه می زنی. تو که داری جون می کنی. و جا پاتم رو هیچ چی نمی مونه. رو هیچ چی نه رو برف، نه رو زمین! آره جا پات رو برفم نمی مونه. می فهمی؟ حتی رو برف!»
از جام شیشه ی کره فروشی سر چهار راه که از تو بخار کرده بود و شیار های روشن تری در زمینه ی مات آن پایین می دوید، نور کدری بیرون می تافت. و در روشنایی آن جاده ای که میان پیاده رو پیش می رفت پیدا بود. شاید دو نفر به زور می توانستند از آن بگذرند. راهی بود که روی برف باز شده بود جا پا ها در میان آن روی هم نشسته بودند و یک دیگر را زیر گرفته بودند. گوشه ی راست یک پاشنه ی با نعل ساییده شده اش، تخت باریک و کوتاه یک کفش زنانه، نشانه ی چهار تا انگشت پای چپ که برهنه روی برف نشسته بود، آجیده ی یک گالش بزرگ مردانه که مطمئن به جا مانده بود و نشانه ی کارخانه ی سازنده اش را هم می شد خواند، و همه جور جا پا های دیگر، در تنگنای راه باریکی که از میان برف ها پیش می رفت کنار هم نشسته بودند، روی هم مانده بودند و من یک باره به فکر تازه ای افتادم:
«می بینی؟ می بینی چطور شده؟ جا پای هیشکی سالم نمونده. سالم باقی نمونده. جا پای کی سالم مونده که مال تو بمونه؟ جا پای مردم که لازم نیس باقی بمونه. جا پای مردم بایس راه رو واز کنه. مهم اینه که راه واز شه. که جاده ی رو برف ها کوبیده بشه. جاده که واز شد دیگه جا پا به چه درد می خوره؟ مال تو هم همین طور. گیرم که جا پات گم بشه، عوضش تو جاده گم شده.
تو جاده ای که از رو برف ها جلو میره. تو جاده ای که مردم

صفحه 118 از 161