مانده بود و برف هنوز رویش ننشسته بود. و این جا پا که بزرگ بود و پهن بود، آجیده نداشت. صاف بود. پاشنه و تختش از هم جدا بود و جای هفت سوراخ ریز پاشنه اش مانده بود. یادم است که دیگر نمی لرزیدم. روشن ترین جا پا ها را برگزیدم و با احتیاط جلو رفتم. جای پای راست بود. پای راستم را برداشتم و کنار آن گذاشتم و وقتی حس کردم که برف تازه نشسته زیر تخت کفشم کوبیده شد، پایم را برداشتم و
«چه خوب!... یعنی می شه؟... یعنی ممکنه!... اما چه خوب!...»
و شادی زود گذری که به دلم نشست گرمایی نمی داد و شانه هایم زیر پالتو باز می لرزید. اتوبوسی بوق زد و من به کناری رفتم. چرخ های اتوبوس درست از روی جا پا ها گذشت و دو قدم آن طرف تر ایستاد و من بالا رفتم. باز می لرزیدم. اتوبوس خالی بود و سرد بود. انگشت های پایم توی کفش یخ زده بود. از لای شیشه سوز می آمد. و دانه های برفی را که با خود می آورد به صورت من می زد. نگاه چشم من که به جلو دوخته شده بود، پشت شیشه ی برف گرفته ی ماشین که می رسید یخ می کرد و به شیشه می چسبید. و من فکر می کردم:
«یعنی... خوب اینم که رو برف بود! جا پای رو برف بود. هه! جا پا ی رو برف به چه درد می خوره؟ هه! یعنی ممکنه بشه؟ با این سرما! با این پای لعنتیم که داره یخ می زنه؟ یعنی ممکنه؟ آخه چطور ممکنه؟...»
و دیگر سخت می لرزیدم. توی ماشین سرد بود. شیشه ها تکان می خورد. و صدایی می کرد که چندش آور بود. زنجیر چرخ ها روی برف یخ زده کوبیده می شد و صدایی می داد و شاگرد شوفر بلند بلند حرف می زد. و گاهی سرش را بیرون می برد و داد می زد.
«چه خوب!... یعنی می شه؟... یعنی ممکنه!... اما چه خوب!...»
و شادی زود گذری که به دلم نشست گرمایی نمی داد و شانه هایم زیر پالتو باز می لرزید. اتوبوسی بوق زد و من به کناری رفتم. چرخ های اتوبوس درست از روی جا پا ها گذشت و دو قدم آن طرف تر ایستاد و من بالا رفتم. باز می لرزیدم. اتوبوس خالی بود و سرد بود. انگشت های پایم توی کفش یخ زده بود. از لای شیشه سوز می آمد. و دانه های برفی را که با خود می آورد به صورت من می زد. نگاه چشم من که به جلو دوخته شده بود، پشت شیشه ی برف گرفته ی ماشین که می رسید یخ می کرد و به شیشه می چسبید. و من فکر می کردم:
«یعنی... خوب اینم که رو برف بود! جا پای رو برف بود. هه! جا پا ی رو برف به چه درد می خوره؟ هه! یعنی ممکنه بشه؟ با این سرما! با این پای لعنتیم که داره یخ می زنه؟ یعنی ممکنه؟ آخه چطور ممکنه؟...»
و دیگر سخت می لرزیدم. توی ماشین سرد بود. شیشه ها تکان می خورد. و صدایی می کرد که چندش آور بود. زنجیر چرخ ها روی برف یخ زده کوبیده می شد و صدایی می داد و شاگرد شوفر بلند بلند حرف می زد. و گاهی سرش را بیرون می برد و داد می زد.