پایی بود بزرگ و پهن که تازه گذاشته شده بود و هنوز دانه های برف درست رویش را نپوشانده بود... بی اختیار به فکر افتادم:
«یعنی می شه؟ یعنی می شه جا پای من باشه؟... کاش جا پای من بود!..» یک مرتبه دیدم چه قدر دلم می خواهد جای پای من باشد. دیدم که چه قدر آرزو دارم جا پای من روی زمین باقی مانده باشد. نزدیک بود حتم کنم که جا پای من است. ولی کس دیگری هم بود که به انتظار اتوبوس قدم می زد. نگاه چشمم از لای رشته های خیالی و سفیدی که دانه های برف از خود در فضا به جا می گذاشتند دوباره به دنبال سر گردانی خود می گشت و من به این فکر می کردم که:
«یعنی می شه؟... یعنی منم جا پام رو زمین باقی می مونه؟...کاش جا پای من بود!»
دانه های گرد و سنگین برف از وسط بخاری که از دهانم بر می آمد فرو می افتاد و جای پایی را که زیر نگاه من افتاده بود، می پوشاند. و این آرزو سخت در دل من زبانه کشیده بود. و هوا سرد بود و من هنوز زیر پالتو می لرزیدم و در انتظار اتوبوس، برف های یخ زده را زیر پا می کوفتم. یک بار که عقب گرد کردم و راهی را که آمده بودم از سر گرفتم، باز نگاه چشمم به جا پا ها دوخته شد. جا پاهایی که رو به من می آمد. و دانه های گرد و سنگین برف هنوز رویشان را نپوشانده بود. آرزو سخت تر در دلم زبانه کشید. و نگاه چشمم بی اختیار به کفش آن دیگری دوخته شد که هنوز در انتظار اتوبوس قدم می زد. یک نیم چکمه ی برقی به پا داشت و آجیده ی تخت چکمه اش روی برف اطراف جایی که ایستاده بود،
«یعنی می شه؟ یعنی می شه جا پای من باشه؟... کاش جا پای من بود!..» یک مرتبه دیدم چه قدر دلم می خواهد جای پای من باشد. دیدم که چه قدر آرزو دارم جا پای من روی زمین باقی مانده باشد. نزدیک بود حتم کنم که جا پای من است. ولی کس دیگری هم بود که به انتظار اتوبوس قدم می زد. نگاه چشمم از لای رشته های خیالی و سفیدی که دانه های برف از خود در فضا به جا می گذاشتند دوباره به دنبال سر گردانی خود می گشت و من به این فکر می کردم که:
«یعنی می شه؟... یعنی منم جا پام رو زمین باقی می مونه؟...کاش جا پای من بود!»
دانه های گرد و سنگین برف از وسط بخاری که از دهانم بر می آمد فرو می افتاد و جای پایی را که زیر نگاه من افتاده بود، می پوشاند. و این آرزو سخت در دل من زبانه کشیده بود. و هوا سرد بود و من هنوز زیر پالتو می لرزیدم و در انتظار اتوبوس، برف های یخ زده را زیر پا می کوفتم. یک بار که عقب گرد کردم و راهی را که آمده بودم از سر گرفتم، باز نگاه چشمم به جا پا ها دوخته شد. جا پاهایی که رو به من می آمد. و دانه های گرد و سنگین برف هنوز رویشان را نپوشانده بود. آرزو سخت تر در دلم زبانه کشید. و نگاه چشمم بی اختیار به کفش آن دیگری دوخته شد که هنوز در انتظار اتوبوس قدم می زد. یک نیم چکمه ی برقی به پا داشت و آجیده ی تخت چکمه اش روی برف اطراف جایی که ایستاده بود،