این بازی را در می آوردم و به خصوص روی بی علاقه نشان دادن خودم خیلی تکیه می کردم. دو روز بعد قضیه به کلی فراموش شده بود. فقط سه روز بعد از واقعه که کاغذ پاره های جیب هایم را وارسی می کردم، وقتی آن تکه کاغذی را یافتم که شماره ی پرونده ی دزدی را روی آن یادداشت کرده بودم و قرار بود به شهربانی تجریش مراجعه کنم و از آن جا به دادگاه و دادگستری و دادسرا و هزار خراب شده ی دیگر... یک بار دیگر به یاد همه ی آن دوندگی ها و حمق ها و بیهودگی ها افتادم. دلم برای رادیو و کیفم باز سوخت و حس کردم هنوز از آن پاسبان گشتی که وعده داده بودم اگر دزد پیدا شد انعام کلانی به او بدهم؛ خجالت می کشم.
7:جا پا
هوا سرد بود. و من در انتظار اتوبوس، روی برف های خیابان قدم می زدم و زیر پالتویم می لرزیدم. دو روز بود برف می بارید و چشم من هرگز این قدر از روشنی زننده ی برف آزار ندیده بود که آن روز دیده بود. نگاه چشمم هنوز هم به یاد زندگی برف روشن روز بود و گاه گاه خیره می شد. اتاقی که در آن درسم را داده بودم بخاری داشت و گرم بود. ولی چه سود؟ گرما که به همراه من نمی آمد. باز خیابان بود و برف های یخ کرده ی
7:جا پا
هوا سرد بود. و من در انتظار اتوبوس، روی برف های خیابان قدم می زدم و زیر پالتویم می لرزیدم. دو روز بود برف می بارید و چشم من هرگز این قدر از روشنی زننده ی برف آزار ندیده بود که آن روز دیده بود. نگاه چشمم هنوز هم به یاد زندگی برف روشن روز بود و گاه گاه خیره می شد. اتاقی که در آن درسم را داده بودم بخاری داشت و گرم بود. ولی چه سود؟ گرما که به همراه من نمی آمد. باز خیابان بود و برف های یخ کرده ی