دادخواست را پر می کردم و جریان واقعه را می نوشتم، سعی می کردم در عین حال که خودم را بی علاقه نشان می دهم جملاتی را با آب و تاب بنویسم و از تحریک احساسات طرف برای بیان مطالب کمک بگیرم. یک جا همچه نوشته بودم:
«من نمی توانم به خودم جرات این را بدهم که دزدم را محکوم کنم. نمی شود این کار را به آسانی کرد. ولی اگر شما به جای من بودید چه می کردید؟ و به خصوص اگر حتم داشتید که دیگر جای اموال دزد زده را، هر چه هم که ناچیز باشد، نمی توانید پر کنید.»
بعد هم پاسبان رفت و من به شهر آمدم.
درست نمی توانم بگویم در شهر که بودم چه حالی داشتم. آن قدر هست که با روز های دیگر فرقی نداشتم. توی کوچه و خیابان تند راه می رفتم. توی اتوبوس سیگار آتش می زدم، و توی کافه با دوستانم پر حرفی می کردم. سر کلاسم به عجله حرف می زدم و مثل هر روز می خندیدم. ولی چرا یادم است که در یک مورد رفتارم با سایر روزها کاملا فرق داشت. توی کافه که بودم - و یادم است حتی سر کلاسم - داستان را با کمال معصومیت برای همه نقل می کردم. و در عین حال خودم را بی علاقه نشان می دادم. هیچ تعمدی در این کار نداشتم. خود به خود این طور شده بودم. مثل این که می خواستم از این راه تلافی اموال به دزدی رفته ام را در بیاورم. و دیگران - دوستان و شاگردهایم - بعد از شرح و بسطی که من می دادم دلسوزی می کردند و هم دردی نشان می دادند. و من دلم خنک می شد. پیش مادرم که بودم و نیز هر جای دیگر که می رفتم عین
«من نمی توانم به خودم جرات این را بدهم که دزدم را محکوم کنم. نمی شود این کار را به آسانی کرد. ولی اگر شما به جای من بودید چه می کردید؟ و به خصوص اگر حتم داشتید که دیگر جای اموال دزد زده را، هر چه هم که ناچیز باشد، نمی توانید پر کنید.»
بعد هم پاسبان رفت و من به شهر آمدم.
درست نمی توانم بگویم در شهر که بودم چه حالی داشتم. آن قدر هست که با روز های دیگر فرقی نداشتم. توی کوچه و خیابان تند راه می رفتم. توی اتوبوس سیگار آتش می زدم، و توی کافه با دوستانم پر حرفی می کردم. سر کلاسم به عجله حرف می زدم و مثل هر روز می خندیدم. ولی چرا یادم است که در یک مورد رفتارم با سایر روزها کاملا فرق داشت. توی کافه که بودم - و یادم است حتی سر کلاسم - داستان را با کمال معصومیت برای همه نقل می کردم. و در عین حال خودم را بی علاقه نشان می دادم. هیچ تعمدی در این کار نداشتم. خود به خود این طور شده بودم. مثل این که می خواستم از این راه تلافی اموال به دزدی رفته ام را در بیاورم. و دیگران - دوستان و شاگردهایم - بعد از شرح و بسطی که من می دادم دلسوزی می کردند و هم دردی نشان می دادند. و من دلم خنک می شد. پیش مادرم که بودم و نیز هر جای دیگر که می رفتم عین