« آن کاکاسیاهی را که چند سال پیش به اتهام قتل محاکمه کردند به خاطر می آورید؟ همان کسی که هیلی نام دارد و شما موفق شدید حکم تبرئه ی او را بگیرید؟ »
« لستر هیلی، مسلم است که یادم می آید. » |
« برادرش را که کارل لی نام دارد هم می شناسید؟ »
|
« بله، خیلی هم خوب می شناسم. من همه ی خانواده ی هیلی را می شناسم. من وكیل تقریبا همه ی آنها بوده ام. »
« دختر کوچک او قربانی این جنایت شده است. »
« شوخی می کنید؟ »
« نه. »
« دخترک چند سال دارد؟ »
« ده سال. »
بقیه ی مشتریان به صحبتهایشان ادامه دادند، اما اشتهای
یک دیگر کور شده بود. به
قهوه اش خیره شد و به حرفهای مردم گوش داد که درباره ی ماهیگیری و مزایا و عیوب ماشینهای ژاپنی حرف می زدند. بعد از آنکه برادران وست، میز را ترک کردند،
جیک به سراغ معاونین کلانتر رفت و سر میز آنها نشست.