نام کتاب: زمانی برای کشتن
در راهرو، در اتاق دخترش «هانا » را باز کرد و کنار تختخواب او زانو زد. هانا چهار سال داشت و تنها فرزند آنها بود- و ضمنا قرار هم نبود خواهر یا برادری برای او درست کنند. اطراف هانا پر از عروسکهای معمولی و مخملی بود. جیک بر گونه دخترش بوسه زد. شباهت میان دختر و مادر تنها به شکل ظاهر خلاصه نمی شد. هانا و کارلا در خصوصیات اخلاقی و از نظر شخصیت نیز شباهت زیادی به هم داشتند. هر دو چشم هایی به رنگ آبی متمایل به خاکستری داشتند که در صورت لزوم خیلی سریع از اشک پر می شد. مدل موی آن ها یکسان بود و هر دو به یک آرایشگاه می رفتند؛ حتی سلیقه آنها در انتخاب لباس هم شبیه به هم بود. جیک عاشق این دو زن بود. دخترش را برای خداحافظی بوسید و سپس به آشپزخانه رفت تا برای کارلا قهوه درست کند. چند دقیقه بعد، «ماکس » را بیرون فرستاد. آن سگ به سرعت کارش را انجام داد و به محض آنکه چشمش به گربه خانم « پیکلز » همسایه جیک افتاد، شروع به پارس کردن نمود. عده خیلی کمی روز خود را مانند جیک بریگانس آغاز می کردند. با گام های بلند از حیاط خانه گذشت و از جلوی در، روزنامه ها را برداشت. هوای صبحگاهی شفاف و خنک بود و خبر از آغاز فصل تابستان می داد. در آن هوای تاریک و روشن نظری به خیابان «آدامز » انداخت، سپس برگشت و نگاه تحسین انگیزی به خانه اش انداخت. این خانه یکی از دو ساختمانی بود که در فورد كانتی مشمول قانون حفظ ابنیه تاریخی شده بود. جیک با آنکه هنوز قسط های

صفحه 35 از 765