نام کتاب: زمانی برای کشتن
صورتش بجا گذاشته بود. محل شیار را با احتیاط ماساژ داد و از خود پرسید که آیا این خط از بین خواهد رفت یا نه. با دست راست موهایش را عقب زد و با دقت به آنها نگریست. تازه سی و دو سال داشت و هیچ موی سفیدی در سرش دیده نمی شد. نه، مشکل او چیز دیگری بود، مشکل او ریزش تدریجی و غیر قابل پیشگیری موی سر بود که ظاهرا پدیده ای ارثی بود و نمونه آن را در پدرش مشاهده می کرد. زلف ها و کاکل قهوه ای رنگش رفته رفته تنک می شد. کارلا بارها به او اطمینان داده بود که موهایش هنوز پر پشت هست، ولی ظاهرا این گفته اکنون دیگر صحت نداشت. کارلا همچنین ادعا می کرد که او مثل همیشه خوش تیپ و جذاب است و جیک این حرف همسرش را باور می کرد. گاهی اوقات کارلا یاداور می شد که پسروی رستنگاه مو به وی هاله ای از بلوغ و وقار می بخشد و وکلای جوان به وجود چنین ظاهر پر ابهتی نیازمندند. خب، احتمالا این نظر درستی بود. اما پس تکلیف وکلای سالخورده ی کچل چه بود؟ یا وکلای میانسالی که دچار طاسی زود رس شده بودند، چه باید می کردند؟ چرا هنگامیکه چین های پوست صورت و محاسن خاکستری یک مرد، خبر از بلوغ کامل او می دهند، موهای از دست رفته به جای خود باز نمی گردند؟ این ها افکاری بود که جیک هنگام دوش گرفتن در سر داشت. پس از حمام به سرعت ریش خود را تراشید و لباس پوشید. رأس ساعت شش باید در «کافه تریا » حاضر می شد - این هم یکی دیگر از قوانین ویژه او بود.

صفحه 34 از 765