« برای این که شش ماه پیش با حدود 300 گرم علف گیرش انداختم. دوازده ماه از آزادی اش گذشته بود که پنجاه گرم ماری جوانا پیش برادرش پیدا کردم. به او گفتم بابت این کار ممکن است به سی سال زندان محکوم شود. پسره تمام شب را در سلولش گریه کرد و صبح روز بعد اعتراف کرد.
به من گفت که مواد را از برادرش گرفته است. او را آزاد کردم و به ملاقات برادرش رفتم، در اتاقش را زدم و شنیدم که به دستشویی رفت و سیفون توالت را کشید. در را که باز کردم، دیدم با لباس زیر جلوی توالت ایستاده است و دارد سوراخ توالت را که کاملا گرفته بود، با سیخ باز می کند. همه جا روی زمین مواد ریخته بود. متوجه نشدم چقدر از جنس را توانست به پایین بفرستد، ولی به علت گرفتگی راه آب توالت، مقدار زیادی از مواد همراه با آب سیفون، دوباره بالا آمد و به چنگ من افتاد. مردک آنقدر ترسیده بود که شلوارش را خیس کرد. »
« جدا؟ »
« بله، منظره ی خیلی جالبی بود؛ با شلوار خیس جلوی من ایستاده بود. در یک دست یک تلمبه ی پلاستیکی و در دست دیگر مقداری مواد مخدر. آب توالت هم سر ریز کرده و در کف حمام روان بود. »
« شما چکار کردید؟ »
« تهدیدش کردم و گفتم که تا آخر عمر باید در زندان آب خنک بخورد. »