جرم، گیر بیاندازد؛ ولی در حال حاضر کاب جنایت بزرگتری مرتکب شده بود و مسأله ی خرید و فروش مواد مخدر، موضوعی فرعی و جانبی محسوب می شد. پس از چند دقیقه بامپوس بیرون آمد و در حالیکه پایین پیراهنش را در شلوارش فرو می کرد و زیپ شلوار را بالا می کشید، پرسید: « دنبال کی می گردید؟ »
« بیلی ری کاب. »
« اینکه مشکلی نیست. بدون من هم می توانید او را پیدا کنید. »
« ساکت باش و گوش کن. ما فکر می کنیم که بیلی ری امروز در یک ماجرای تجاوز به عنف شرکت داشته است. دو مرد سفید پوست در این ماجرا شرکت داشته اند و من تقریبا مطمئنم که یکی از آن ها کاب بوده است. »
« بیلی ری اهل این کارها نیست. کار او خرید و فروش مواد است. یادتان رفته؟ »
« دهنت رو ببند و گوش بده. کاب رو پیدا کن و باهاش حرف بزن. پنج دقیقه قبل وانتش را حوالی کافه هیوز دیده اند. یک آبجو مهمانش کن. باهاش یه پارتی بیلیارد بازی کن و یا هر کار دیگری که صلاح می دانی بکن. باید بفهمی که امروز چکار کرده و وقتش را چطوری گذرانده است. با چه کسی بوده؟ کجا رفته؟ خودت که می دانی چقدر از وراجی خوشش می آید. فهمیدی؟ »
« بله. »