عصر بتراشد. اما این هم محال بود. رخوتی مرگبار وجودش را فراگرفته بود. جز این نمیخواست که هرچه زودتر به خانه برسد، بنشیند و آرام گیرد.
هنگامی که به آپارتمان رسید، از بیست و در گذشته بود. ساعت بیست و سه و سی دقیقه کنتور اصلی برق خاموش می شد. به آشپزخانه رفت و پر یک فنجان چای، جین سرکشید. سپس به پشت میز داخل شاه نشین برگشت، نشست، و دفتر یادداشت را از کشو بیرون کشید. ولی به یکباره آن را باز نکرد. از تله اسکرین صدای زنانهای آهنگ میهن پرستانهای را با حرارت میخواند. به جلد مرمرین دفتر یادداشت خیره شد و سعی کرد صدا را از لوح ضمیر بیرون براند، اما موفق نشد.
شباهنگام به سراغ آدم میآمدند. صلاح در این بود که پیش از گرفتار آمدن خودش را بکشد. بیشک بعضیها چنین می کردند. بسیاری از ناپدید شدنها در واقع خودکشی بود. اما در دنیایی که گیر آوردن سلاح گرم با سم قاتل کار
حضرت فیل بود، خودکشی شهامت می خواست. از زری شگفتی در اندیشه بیهودگی درد و ترس شد، و خیانت بدن انسان که، درست در لحظه ای که ضرورت تلاشی ویژه در میان است، همواره در یخاب قانون ماند فرو می رود. اگر سریع عمل کرده بود، چه بسا که دختر سیه مو را به وادی خاموشان میفرستاد؛ اما دقیقا به سبب شدت خطر، قدرت عمل از او سلب شده بود. به ذهنش رسید که آدمی در لحظات بحران، به جای دشمن خارجی، با بدن خویش میجنگد. درد گران شکمش، حتی حالا هم، به رغم جین، اندیشهی پیاپی را محال می ساخت. اندیشید که: در تمام وضعیتهای به ظاهر قهرمانی یا تراژیک، همواره چنین است. در میدان جنگ، در اتاق شکنجه، در کشتی شکسته، اموری که آدمی به خاطر آنها میجنگد، همواره فراموش میشود. چرا که بدن آن قدر باد می کند که جهان را می آکند، حتی اگر از وحشت یا فریاد ناشی از درد هم درمانده نشود، زندگی مبارزهی لحظه به لحظه با گرسنگی و ترس و بی خوابی و سوزش معده و درد دندان است.
دفتر یادداشت را باز کرد. مهم بود که چیزی بر قلم آید. زنک در تله اسکرین آواز جدیدی را شروع کرده بود. صدایش گویی عین بریده های نوک تیز شیشه در مغز او فرو می رفت. کوشید به او براین بیندیشد، به همو که دفتر یادداشت برای او
هنگامی که به آپارتمان رسید، از بیست و در گذشته بود. ساعت بیست و سه و سی دقیقه کنتور اصلی برق خاموش می شد. به آشپزخانه رفت و پر یک فنجان چای، جین سرکشید. سپس به پشت میز داخل شاه نشین برگشت، نشست، و دفتر یادداشت را از کشو بیرون کشید. ولی به یکباره آن را باز نکرد. از تله اسکرین صدای زنانهای آهنگ میهن پرستانهای را با حرارت میخواند. به جلد مرمرین دفتر یادداشت خیره شد و سعی کرد صدا را از لوح ضمیر بیرون براند، اما موفق نشد.
شباهنگام به سراغ آدم میآمدند. صلاح در این بود که پیش از گرفتار آمدن خودش را بکشد. بیشک بعضیها چنین می کردند. بسیاری از ناپدید شدنها در واقع خودکشی بود. اما در دنیایی که گیر آوردن سلاح گرم با سم قاتل کار
حضرت فیل بود، خودکشی شهامت می خواست. از زری شگفتی در اندیشه بیهودگی درد و ترس شد، و خیانت بدن انسان که، درست در لحظه ای که ضرورت تلاشی ویژه در میان است، همواره در یخاب قانون ماند فرو می رود. اگر سریع عمل کرده بود، چه بسا که دختر سیه مو را به وادی خاموشان میفرستاد؛ اما دقیقا به سبب شدت خطر، قدرت عمل از او سلب شده بود. به ذهنش رسید که آدمی در لحظات بحران، به جای دشمن خارجی، با بدن خویش میجنگد. درد گران شکمش، حتی حالا هم، به رغم جین، اندیشهی پیاپی را محال می ساخت. اندیشید که: در تمام وضعیتهای به ظاهر قهرمانی یا تراژیک، همواره چنین است. در میدان جنگ، در اتاق شکنجه، در کشتی شکسته، اموری که آدمی به خاطر آنها میجنگد، همواره فراموش میشود. چرا که بدن آن قدر باد می کند که جهان را می آکند، حتی اگر از وحشت یا فریاد ناشی از درد هم درمانده نشود، زندگی مبارزهی لحظه به لحظه با گرسنگی و ترس و بی خوابی و سوزش معده و درد دندان است.
دفتر یادداشت را باز کرد. مهم بود که چیزی بر قلم آید. زنک در تله اسکرین آواز جدیدی را شروع کرده بود. صدایش گویی عین بریده های نوک تیز شیشه در مغز او فرو می رفت. کوشید به او براین بیندیشد، به همو که دفتر یادداشت برای او