نام کتاب: رمان 1984
و نعره‌ی تله اسکرین را به جان می خرید. چه بسا که امپلفورت حامل تیغ بوده باشد.
- امپلفورت
نعره ای از تله اسکرین برنخاست. امپلفورت که اندکی یکه خورده بود، بر جای ایستاد. چشمانش آهسته آهسته بر روی وینستون دوخته شد.
- آه، اسمیت! تو هم! - تو را به چه جرمی اینجا آورده اند؟
با شلختگی روی نیمکت روبه روی وینستون نشست و گفت: «راستش را بخواهی، یک جرم بیشتر وجود ندارد. غیر از این است؟»
- و تو مرتکب آن شده ای؟ - ظاهرا بلی.
دست به پیشانی نهاد و لحظه ای شقیقه هایش را فشرد، گویی می خواست چیزی را به یاد بیاورد. با لحن آمیخته به حیرت درآمد که: «این چیزها پیش می آید. توانسته ام یک مورد را به یاد بیاورم. بدون شک، از احتیاط به دور بود. در کار تولید چاپ نهایی اشعار کیپلینگ بودیم. گذاشتم که واژهی «خدا» در آخر یک مصراع باقی بماند.» و در همان حال که سر بلند می کرد تا به وینستون نگاه کند، از روی خشم به گفته افزود: «کار دیگری نمی توانستم بکنم. تغییر دادن مصراع محال بود. هم قافیه با «عصا» بود. میدانی که «عصا» در کل زبان بیش از دوازده هم قافیه ندارد؛ چندین روز به مغزم فشار آوردم و آخرش قافیه ی دیگری پیدا نکردم.»
حالت چهره اش تغییر یافت. تشویش آن زایل شد و لحظه ای خشنود نمود. پرتوی از خرد، لذتی حاصل از واقعیت بی مصرفی که آدمی فاضل مآب کشف کرده است، از درون موی کثیف و زبر او بیرون تراوید.
- به ذهنت رسیده است که کل تاریخ شعر انگلیسی را این واقعیت رقم زده که زبان انگلیسی فاقد قافیه است؟
نه، این اندیشه ی خاص هرگز به ذهن وینستون نرسیده بود. در موقعیتی چنین

صفحه 217 از 283