نام کتاب: رمان 1984
جیب روپوشش دارد. حتی امکان داشت که تکه‌ی دندانگیری باشد، چون گاه و بیگاه پایش را چیزی قلقلک میداد. عاقبت وسوسه ی کشف این موضوع بر ترسش غالب آمد و دست به جیب برد.
صدایی از تله اسکرین بر سرش فریاد زد که: «اسمیت! شماره ۶۰۷۹ اسمیت وا در سلول دست باید از جیب بیرون باشد!»
دوباره آرام بر جای نشست و دست هایش را صلیب وار روی زانو گذاشت. پیش از آوردن به اینجا به جای دیگری برده بودندش. لابد زندان معمولی یا بازداشتگاه موقت پلیس های گشتی بوده. نمی دانست چقدر آنجا بوده. شاید
چندساعتی. بدون ساعت و بدون روشنایی روز، اندازه گیری زمان سخت بود. جایی شلوغ و بدبو بود. او را در سلولی، شبیه سلول کنونی، انداخته بودند. با این تفاوت که مظهر پلشتی بود و همیشه هم انباشته از ده پانزده نفر. اکثریت با بزهکاران عادی بود، و تنی چند زندانی سیاسی در میانشان. پشت به دیوار در میان فشار بدنهای کثیف، ساکت نشسته بود. بر اثر ترس و درد شکم توجهی به اطراف نکرده بود، اما تفاوت حیرت آور رفتار زندانیان حزب و دیگران از نظرش پنهان نمانده بود. زندانیان حزب ساکت و وحشت زده بودند، اما بزه کاران عادی انگار برای کسی تره خرد نمی کردند. فحش های آب نکشیده نثار نگهبانان می کردند، هنگام ضبط متعلقاتشان با آنها در می افتادند، کلمات رکیک بر کف سلول مینوشتند، غذای قاچاقی از سوراخ سنبه های لباسشان بیرون می آوردند و می خوردند، هروقت هم که تله اسکرین درصدد برقراری نظم بر می آمد صدای آن را در میان فریاد خفه میکردند. از سوی دیگر، بعضی از آنان گویا با نگهبانان حسابی تا کرده، با اسم کوچک صدایشان می کردند و با کلمات خر رنگ کن درصدد گرفتن سیگار از آنان بر می آمدند. نگهبانان نیز با بزه کاران عادی به مدارا رفتار می کردند، حتی وقتی مجبور به اعمال خشونت بودند. از اردوگاه کار اجباری و فرستاده شدن بیشتر زندانیان به آنجا صحبت زیادی به میان می آمد. وینستون دستگیرش شد که در صورت داشتن پارتی و بلد بودن راه و چاه، در اردوگاهها چندان هم بد نمیگذشت. رشوه خواری و پارتی بازی و کلاشی وجود

صفحه 213 از 283