طرز رفتار آدم های اونیفورم سیاه خاضعانه تر شد. چیزی در قیافه ی آقای چارینگتون تغییر کرده بود. چشمش به تکه های وزنهی بلورین افتاد و به تندی گفت: «این تکه ها را جمع کنید.»
مردی در اطاعت از امر او خم شد. لهجهی پایین شهری او از بین رفته بود. وینستون ناگهان دریافت که چند دقیقه پیش صدای چه کسی را از تله اسکرین شنیده است. آقای چارینگتون هنوز کت مخملی قدیمی اش را به تن داشت، اما موی او که تقریبا سفید بود سیاه شده بود. عینک هم دیگر به چشم نداشت. نگاهی تند به وینستون انداخت، گویی هویت او را بررسی می کرد، و آنگاه دیگر توجهی به او نکرد. هنوز قابل تشخیص بود، اما دیگر آن آدم قبلی نبود. قامتش راست شده بود و بزرگتر می نمود. چهره اش دستخوش تغییرات اندکی شده و با این حال استحالهی کاملی انجام گرفته بود. ابروان سیاه کم پشت شده،
چین و چروک ها از میان رفته، جمله خطوط چهره انگار دگرگون گشته بود. حتی بینی هم کوتاه تر مینمود. چهرهی هوشیار و خونسرد آدمی بود سی و چندساله. به ذهن وینستون رسید که به عمرش اولین بار است که با علم و آگاهی به عضو پلیس اندیشه نگاه میکند.
مردی در اطاعت از امر او خم شد. لهجهی پایین شهری او از بین رفته بود. وینستون ناگهان دریافت که چند دقیقه پیش صدای چه کسی را از تله اسکرین شنیده است. آقای چارینگتون هنوز کت مخملی قدیمی اش را به تن داشت، اما موی او که تقریبا سفید بود سیاه شده بود. عینک هم دیگر به چشم نداشت. نگاهی تند به وینستون انداخت، گویی هویت او را بررسی می کرد، و آنگاه دیگر توجهی به او نکرد. هنوز قابل تشخیص بود، اما دیگر آن آدم قبلی نبود. قامتش راست شده بود و بزرگتر می نمود. چهره اش دستخوش تغییرات اندکی شده و با این حال استحالهی کاملی انجام گرفته بود. ابروان سیاه کم پشت شده،
چین و چروک ها از میان رفته، جمله خطوط چهره انگار دگرگون گشته بود. حتی بینی هم کوتاه تر مینمود. چهرهی هوشیار و خونسرد آدمی بود سی و چندساله. به ذهن وینستون رسید که به عمرش اولین بار است که با علم و آگاهی به عضو پلیس اندیشه نگاه میکند.