مرگ جان میکند و همچنان آواز می خواند. از آن صلب پر قدرت عاقبت نژادی آگاه پا به عرصه ی حیات می گذاشت. آینده از آن ایشان بود و او از مردگان. أما اگر ذهن را زنده نگه می داشت، همچنان که آنان جسم را، و آیین سری دو به علاوهی دو می شود چهار را نسل به نسل منتقل می کرد، می توانست در این آینده سهیم گردد.
- ما از مردگانیم. - ما از مردگانیم. صدایی آهنین از پشت سر آنان گفت: «شما از مردگانید.»
از وحشت به روی پا جست زدند. اندرونهی وینستون انگار بدل به یخ شده بود. سفیدی را گرداگرد مردمک چشم جولیا میدید و چهرهی او را که زرد شیری شده بود. خط روژ که هنوز بر استخوان گونه هایش بود، گویا گسسته از پوست، برجسته می نمود.
صدای آهنین دوباره گفت: «شما از مردگانید.» جولیا گفت: «از پشت تصویر بود.»
صدا گفت: «از پشت تصویر بود. از سر جای خود تکان نخورید. تا دستوری داده نشده، جنب نخورید.»
شروع می شد، عاقبت شروع میشد! آنان جز دوختن چشم به یکدیگر کاری نمی توانستند بکنند. به زندگی رو آوردن، بیرون رفتن از خانه پیش از آنکه دیر شود - چنین اندیشه ای به ذهنشان خطور نمی کرد. سرپیچی کردن از دستورات صدای آهنین بیرون از تصور بود. صدای شکستن شیشه آمد. تصویر به زمین افتاده و تله اسکرین از پشت آن نمایان شده بود.
جولیا گفت: «حالا می توانند ما را ببینند.»
صدا گفت: «حالا می توانیم شما را ببینیم. وسط اتاق بایستید، پشت به پشت هم. دست ها را پشت سر قلاب کنید. بدن هایتان به هم نخورد.» |
بدن هایشان به هم نمی خورد، اما وینستون انگار لرزش بدن جولیا را احساس میکرد. شاید بدن خودش بود که می لرزید. آنچه از دستش بر می آمد جلوگیری از
- ما از مردگانیم. - ما از مردگانیم. صدایی آهنین از پشت سر آنان گفت: «شما از مردگانید.»
از وحشت به روی پا جست زدند. اندرونهی وینستون انگار بدل به یخ شده بود. سفیدی را گرداگرد مردمک چشم جولیا میدید و چهرهی او را که زرد شیری شده بود. خط روژ که هنوز بر استخوان گونه هایش بود، گویا گسسته از پوست، برجسته می نمود.
صدای آهنین دوباره گفت: «شما از مردگانید.» جولیا گفت: «از پشت تصویر بود.»
صدا گفت: «از پشت تصویر بود. از سر جای خود تکان نخورید. تا دستوری داده نشده، جنب نخورید.»
شروع می شد، عاقبت شروع میشد! آنان جز دوختن چشم به یکدیگر کاری نمی توانستند بکنند. به زندگی رو آوردن، بیرون رفتن از خانه پیش از آنکه دیر شود - چنین اندیشه ای به ذهنشان خطور نمی کرد. سرپیچی کردن از دستورات صدای آهنین بیرون از تصور بود. صدای شکستن شیشه آمد. تصویر به زمین افتاده و تله اسکرین از پشت آن نمایان شده بود.
جولیا گفت: «حالا می توانند ما را ببینند.»
صدا گفت: «حالا می توانیم شما را ببینیم. وسط اتاق بایستید، پشت به پشت هم. دست ها را پشت سر قلاب کنید. بدن هایتان به هم نخورد.» |
بدن هایشان به هم نمی خورد، اما وینستون انگار لرزش بدن جولیا را احساس میکرد. شاید بدن خودش بود که می لرزید. آنچه از دستش بر می آمد جلوگیری از