نام کتاب: رمان 1984
بچه ها، آنگاه برای نوهها. در پایان سی سال، همچنان آواز می خواند. احترام ا رازورانه ای که نسبت به او احساس می کرد، به نحوی با سیمای کم رنگ و بدون
ابر آسمان که ورای دودکشها تا دوردست های بیکران دامن میگسترد، در هم می آمیخت. فکر اینکه آسمان برای همه - در اروسیه یا شرقاسیه و همچنین اینجا - یکی است، شگفت آور بود. و آدم ها در زیر این آسمان تا حدودی یکی بودند - همه جا، در سراسر دنیا، صدها یا هزارها میلیون آدم همرنگ، آدم هایی بی خبر از وجود هم، جدا نگه داشته شده با دیوارهای نفرت و دروغ و در عین حال شبیه هم - آدمهایی که به چیزی فکر نمی کردند جز ذخیره کردن قدرت در قلب و شکم و عضلاتشان که روزی دنیا را واژگون کند. اگر امیدی بود، در رنجبران نهفته بود! بی آنکه کتاب را تمام کرده باشد، می دانست که واپسین پیام گلداشتاین همین است. آینده از آن رنجبران بود. و آیا می توانست مطمئن باشد که با فرا رسیدن حاکمیت آنان، دنیایی که می ساختند درست مانند دنیای حزب برای او، یعنی وینستون اسمیت، بیگانه نمی بود؛ چرا، چون دست کم دنیای سلامت عقل می بود. آنجا که برابری باشد، امکان سلامت عقل هم هست. دیر یا زود پیش می آمد: قدرت بدل به آگاهی می شد. رنجبران جاودانه بودند. هرکه به آن پهلوان اندام درون حیاط نگاه می کرد، در این معنا شبهه ای روا نمی داشت. در پایان، بیداری آنها فرا می رسید. و تا وقوع بیداری، هرچند که هزار سال به درازا بکشد، مانند پرندگان تمام نابرابری ها را از سر می گذراندند و عصاره‌ی حیات را، که حزب سهمی از آن ندارد و نمی تواند آن را بکشد، از بدنی به بدن دیگر منتقل می کردند.
- آن مرغ توکا را که در حاشیه‌ی بیشه برایمان آواز می خواند، به یاد داری؟ - برای دل خودش می خواند. اصلا همین طوری می خواند.
پرندگان می خواندند، رنجبران می خواندند، حزب نمی خواند. کران تا کران جهان - در لندن و نیویورک، در آفریقا و برزیل و سرزمین های رمزآلود و ممنوع در آن سوی مرزها، در خیابان های پاریس و برلن، در دهات دشت بی کران روسیه، در بازارهای چین و ژاپن - در همه جا همان هیکل استوار و شکست ناپذیر بر جای ایستاده بود، هیکلی که بر اثر کار و حاملگی هیولاوار گشته، از میلاد تا

صفحه 207 از 283