رنجبرانشان می نامیم، به تناوب از جنگ آگاه می شوند. به هنگام لزوم، می توان دیو ترس و نفرت را در وجود آنان برانگیخت، اما وقتی به حال خود رها شوند، می توانند زمانی دراز واقعه ی جنگ را از یاد ببرند. شیدایی واقعی نسبت به جنگ در مقامات حزبی، و بالاتر از همه در مقامات حزب مرکزی، یافت می شود. کسانی به تسخیر دنیا از صمیم قلب باور دارند که میدانند چنین کاری محال است. این طرفه پیوند تضادها با هم - شناخت با جهل، تجاهر به فسق با
قشری گری - یکی از نشان های عمده و ممتاز جامعهی اقیانوسیه است. ایدئولوژی : رسمی مالامال تناقضات است، حتی اگر دلیل عملی برای این تناقضات در میان
نباشد. به این ترتیب، حزب تمام اصولی را که نهضت سوسیالیستی بر قائمهی آنها استوار بود، طرد و تکفیر می کند و عمل خود را به نام سوسیالیسم انجام میدهد. نسبت به طبقه ی کارگر، که در قرن های گذشته نمونه ای نداشته اند، وعظ نفرت میکند و اعضای خود را به اونیفورمی ملبس می کند که زمانی مخصوص کارگران بدی بوده است. با اسلوبی منظم تیشه به ریشه ی انسجام خانواده می زند، و رهبر
خود را با اسمی خطاب می کند که توسل جستن به عواطف خانوادگی است. حتی اسامی چهار وزارتخانه ای که بر ما حکومت می کنند، ارائه دهندهی نوعی بی شرمی در وارونه کردن عمدی آنها از واقعیات است. وزارت صلح با جنگ سروکار دارد، وزارت حقیقت با دروغ، وزارت عشق با شکنجه، و وزارت فراوانی با قحطی این تناقضات تصادفی نیستند، از ریا کاری هم منتج نمی شوند، که تمرینات عمدی در دوگانه باوری اند. زیرا تنها با آشتی دادن تناقضات است که می توان قدرت را ابدالاباد حفظ کرد. به هیچ راه دیگری دور کهن شکسته نمی شد. اگر بنا باشد که برابری انسانی برای همیشه از میان برداشته شود . اگر قرار باشد که طبقه ی بالا جایگاه خویش را جاودانه حفظ کند آنگاه وضعیت ذهنی فراگیر بایستی جنون مهار شده باشد.
اما یک سؤال در میان است که تا این لحظه نادیده اش گرفته ایم. سؤال این است: چرا باید برابری انسانی از میان برداشته شود و به فرض اینکه شیوهی فنی این روند به درستی تشریح شده باشد، انگیزهی این تلاش عظیم و دقیق طراحی شده
قشری گری - یکی از نشان های عمده و ممتاز جامعهی اقیانوسیه است. ایدئولوژی : رسمی مالامال تناقضات است، حتی اگر دلیل عملی برای این تناقضات در میان
نباشد. به این ترتیب، حزب تمام اصولی را که نهضت سوسیالیستی بر قائمهی آنها استوار بود، طرد و تکفیر می کند و عمل خود را به نام سوسیالیسم انجام میدهد. نسبت به طبقه ی کارگر، که در قرن های گذشته نمونه ای نداشته اند، وعظ نفرت میکند و اعضای خود را به اونیفورمی ملبس می کند که زمانی مخصوص کارگران بدی بوده است. با اسلوبی منظم تیشه به ریشه ی انسجام خانواده می زند، و رهبر
خود را با اسمی خطاب می کند که توسل جستن به عواطف خانوادگی است. حتی اسامی چهار وزارتخانه ای که بر ما حکومت می کنند، ارائه دهندهی نوعی بی شرمی در وارونه کردن عمدی آنها از واقعیات است. وزارت صلح با جنگ سروکار دارد، وزارت حقیقت با دروغ، وزارت عشق با شکنجه، و وزارت فراوانی با قحطی این تناقضات تصادفی نیستند، از ریا کاری هم منتج نمی شوند، که تمرینات عمدی در دوگانه باوری اند. زیرا تنها با آشتی دادن تناقضات است که می توان قدرت را ابدالاباد حفظ کرد. به هیچ راه دیگری دور کهن شکسته نمی شد. اگر بنا باشد که برابری انسانی برای همیشه از میان برداشته شود . اگر قرار باشد که طبقه ی بالا جایگاه خویش را جاودانه حفظ کند آنگاه وضعیت ذهنی فراگیر بایستی جنون مهار شده باشد.
اما یک سؤال در میان است که تا این لحظه نادیده اش گرفته ایم. سؤال این است: چرا باید برابری انسانی از میان برداشته شود و به فرض اینکه شیوهی فنی این روند به درستی تشریح شده باشد، انگیزهی این تلاش عظیم و دقیق طراحی شده