محلی مناسب، بافت بهتر لباس، کیفیت بهتر غذا و نوشابه و توتون، دو سه پیشخدمت، ماشین یا سنیکوپتر شخصی - در دنیایی متفاوت از دنیای عضو معمولی حزب قرارش میدهد. و اعضای معمولی حزب، در مقام قیاس با توده های محروم که آنان را رنجبر می نامیم، امتیازی مشابه دارند. جو اجتماعی جو شهری در محاصره است، جایی که داشتن تکه ای گوشت اسب تفاوت میان ثروت و فقر را رقم می زند. و در همان حال، نتایج بودن در جنگ، و بنابراین، بودن در خطر، تفویض تمام قدرت را به طبقه ای کوچک، طبیعی و شرط گریزناپذیر بقا مینمایاند.
می بینیم که جنگ، علاوه بر انهدام ضروری، از لحاظ روانی هم به راهی قابل قبول آن را به انجام می رساند. اصولا هدر دادن نیروی انسانی مازاد در دنیا با ساختن معابد و اهرام، کندن چاله ها و دوباره پر کردن آنها، یا حتی تولید مقادیر فراوانی کالا و آتش زدن به آنها، بسیار ساده است. اما چنین کاری تنها اساس اقتصادی و نه عاطفی جامعه ی طبقاتی را فراهم می سازد. آنچه در اینجا مدنظر است، روحیهی تودهها نیست، که گرایششان مادام که پیوسته در کار نگه داشته شوند اهمیتی ندارد، که روحیه ی خود حزب است. حتی از فرودست ترین عضو حزب هم انتظار کارآیی و جدیت و هوش – البته در محدوده ای تنگ - میرود. در عین حال ضرورت دارد که متعصبی خوش باور و نادان باشد و ترس و نفرت و چاپلوسی و پیروزی سکرآور، حالت های کلی او. به بیانی دیگر، ضرورت ایجاب میکند که ذهنیتی متناسب با حالت جنگ داشته باشد. اهمیت ندارد که آیا به واقع جنگی در کار است و، از آنجا که امکان پیروزی سرنوشت سازی در میانه نیست، اهمیت ندارد که آیا جنگ خوب یا بد پیش می رود. آنچه مورد نیاز است اینکه حالت جنگ وجود داشته باشد. شکافتن هوش، که حزب از اعضای خود
طلب میکند و در جو جنگ نیل به آن ساده تر است، اکنون تا حدی جهانشمول شده است، اما با ارتقاء درجه ی حزبی بیشتر، متمایزتر می شود. دقیقا در حزب مرکزی است که جنون جنگ و نفرت از دشمن قوی تر است. برای عضو حزب مرکزی، که مقام مدیریت دارد، اغلب ضروری است که از صحت و سقم اخبار
می بینیم که جنگ، علاوه بر انهدام ضروری، از لحاظ روانی هم به راهی قابل قبول آن را به انجام می رساند. اصولا هدر دادن نیروی انسانی مازاد در دنیا با ساختن معابد و اهرام، کندن چاله ها و دوباره پر کردن آنها، یا حتی تولید مقادیر فراوانی کالا و آتش زدن به آنها، بسیار ساده است. اما چنین کاری تنها اساس اقتصادی و نه عاطفی جامعه ی طبقاتی را فراهم می سازد. آنچه در اینجا مدنظر است، روحیهی تودهها نیست، که گرایششان مادام که پیوسته در کار نگه داشته شوند اهمیتی ندارد، که روحیه ی خود حزب است. حتی از فرودست ترین عضو حزب هم انتظار کارآیی و جدیت و هوش – البته در محدوده ای تنگ - میرود. در عین حال ضرورت دارد که متعصبی خوش باور و نادان باشد و ترس و نفرت و چاپلوسی و پیروزی سکرآور، حالت های کلی او. به بیانی دیگر، ضرورت ایجاب میکند که ذهنیتی متناسب با حالت جنگ داشته باشد. اهمیت ندارد که آیا به واقع جنگی در کار است و، از آنجا که امکان پیروزی سرنوشت سازی در میانه نیست، اهمیت ندارد که آیا جنگ خوب یا بد پیش می رود. آنچه مورد نیاز است اینکه حالت جنگ وجود داشته باشد. شکافتن هوش، که حزب از اعضای خود
طلب میکند و در جو جنگ نیل به آن ساده تر است، اکنون تا حدی جهانشمول شده است، اما با ارتقاء درجه ی حزبی بیشتر، متمایزتر می شود. دقیقا در حزب مرکزی است که جنون جنگ و نفرت از دشمن قوی تر است. برای عضو حزب مرکزی، که مقام مدیریت دارد، اغلب ضروری است که از صحت و سقم اخبار