نام کتاب: رمان 1984
هیچ وجه کار ماشینی صرف نبود. اغلب اوقات کافی بود که اسمی را با اسم دیگر جایگزین ساخت، اما هرگونه گزارش مشروح رویدادها نیاز به دقت و تخیل داشت. حتی دانش جغرافیایی که برای انتقال جنگ از یک قسمت دنیا به قسمتی دیگر مورد نیاز بود، اهمیت داشت.
روز سوم درد چشمانش دیگر تحمل ناپذیر شده بود و عینکش هر چند دقیقه یک بار احتیاج به پاک کردن داشت. به کلنجار رفتن با کار جسمی خردکنندهای شباهت داشت، کاری که آدم حق داشت از انجام آن سر باز زند. اما در عین حال با حالتی بیمارگونه نگران به انجام رساندن آن بود. تا آنجا که مجال به خاطر سپردن داشت، این واقعیت که هر کلمه ی زمزمه شده به درون «بخوان و بنویس» و هر گردش قلم دروغی تعمدی است، آزارش نمیداد. مثل کارمندان دیگر، خون خونش را می خورد که مبادا خللی در کار جعل سازی ایجاد شود. صبح روز ششم فرو ریختن لوله های کاغذی کاهش یافت. تا نیم ساعتی چیزی از لوله ی فشار بیرون نیامد؛ سپس یک لوله ی کاغذی دیگر؛ و سپس هیچ. کار به طور همزمان در همه جا کاهش می یافت. آهی عمیق و طبق معمول سری در ادارهی بایگانی منتشر شد. کاری گران، که به گفتار نمی آمد، انجام یافته بود. اکنون برای هر آدمی محال بود که با سند و مدرک ثابت کند که جنگی با اروسیه واقع شده بود. ساعت دوازده ظهر به گونه ای غیر منتظره اعلام شد که تمام کارمندان وزارتخانه تا فردا صبح آزادند. وینستون همچنان که کیف حاوی «آن کتاب» را در دست گرفته بود و هنگام کار بین پاها و موقع خواب زیر بدنش قرار می داد، به خانه رفت، صورتش را اصلاح کرد و با اینکه آب چندان هم گرم نشده بود، داخل حمام به خواب رفت.
با غژاغژ شهوت آلودی در هفتاد و دو بند تنش، از پله های بالای مغازه‌ی آقای چارینگتون بالا رفت. خسته، اما دیگر خواب آلوده نبود. پنجره را باز کرد، چراغ نفتی کثیف و کوچک را روشن کرد، و ظرفی آب برای قهوه روی آن گذاشت. جولیا به زودی سر میرسید؛ تا آمدن او به خواندن «کتاب» می پرداخت. روی صندلی زهوار دررفته نشست و تسمه های کیف را باز کرد.

صفحه 172 از 283